|
تداوم انتقام
عماد هلالات: 26 ژوئن یک تاریخ بسیار ماندگار در اذهان تمام عراقیها در دوران معاصر است. داعش شهرها و استانهای عراق را یکی پس از دیگری تصرف میکرد و به انواع و اقسام جنایتهایی میپرداخت که بشر به خود ندیده بود. ژوئن سال 2014 پس از تصرف استان موصل عراق در شمال این کشور، فتوای آیتالله سیستانی، مرجع تقلید شیعیان مبنی بر جهاد کفایی و شکلگیری نیروهای مردمی برای مقابله با پیشروی داعش در این کشور، نقشه دشمنان عراق را خنثی کرد. داوطلبان مردمی گروهگروه به جبهههای جنگ میرفتند و با مدیریت درست شهید ابومهدی المهندس و مشاورت مستشاران ایرانی بویژه شهید حاجقاسم سلیمانی، بسیج مردمی عراق تبدیل به یک نیروی نظامی و بازویی قدرتمند برای حفظ عراق در برابر توطئههای دشمنان شد. اکنون حشدالشعبی عراق با گذار از بسیاری از توطئهها و خباثتهای مختلف، وارد هفتمین سالگرد تأسیس خود شده است. اکنون دیگر حشدالشعبی یک نیروی بسیار قوی و کارآمد برای تأمین امنیت عراق در جایجای این کشور است. به مناسبت هفتمین سالگرد تشکیل حشدالشعبی عراق، 26 ژوئن مصادف با 5 تیرماه سال 1400 رژه نظامی این نیرو با حضور نخستوزیر عراق، وزیر دفاع و فرماندهان نظامی و امنیتی این کشور برگزار شد. این رژه پیامهای مختلفی را برای دوستان و دشمنان داخلی، منطقهای و بینالمللی عراق در بر داشته است که میتواند معادلات جدید را در سطوح مختلف رقم بزند.
* سطح داخلی
حشدالشعبی یک نیروی کاملا رسمی ذیل دفتر نخستوزیر عراق است. سال 2016 این نیرو تحت فرمانی از سوی نخستوزیر وقت به عنوان یکی از نیروهای رسمی این کشور اعلام شد. پارلمان این کشور هم در همان سال، این فرمان را تصدیق کرد و حشدالشعبی جنبه رسمی به خود گرفت. حضور نخستوزیر این کشور در رژه نظامی این نیرو مهر تأییدی بر حمایت همهجانبه حاکمیت عراق از بسیج مردمی این کشور است. حضور اقلیتهای مختلف از ایزدیها، مسیحیها، صبیها و همچنین حضور پرشور برادران اهل سنت در این رژه، پیام وحدت را برای دوستان و دشمنان بسیج مردمی عراق مخابره کرد. بسیج مردمی متعلق به همه ملت عراق است و نماد عراق یکپارچه و موحد را به نمایش درآورد. از نکات قابل توجه رزمایش 26 ژوئن این نیرو، نظم و یکپارچگی نیروهای نظامی این کشور است که بهرغم مردمی بودن از انضباط بسیاری بالایی برخوردار بود.
حضور ادوات نظامی ساخت جمهوری اسلامی ایران در این رژه نظامی از عمق روابط پایدار بهرغم توطئههای مختلف بین جمهوری اسلامی و بسیج مردمی به طور اخص و دولت عراق به طور اعم حکایت دارد. در سطح داخلی بسیج مردمی عراق آمادگی خود را برای مقابله با هرگونه توطئه دشمنان اعلام کرده است.
* سطح منطقهای
با وجود فشارهای منطقهای از سوی برخی کشورهای مرتجع عربی و کشورهای همراه با سیاستهای غرب در منطقه مبنی بر انحلال حشدالشعبی عراق و جلوگیری از تشکیل نیروی مشابه بسیج و سپاه پاسداران در جمهوری اسلامی، حالا دیگر حشدالشعبی یک واقعیت موجود و یک حقیقت مسلم در کشور عراق است. از زمان شکلگیری بسیج مردمی عراق بسیاری از کشورهای منطقه در اوج تروریسم داعشی با تشکیل این نیرو به مخالفت برخاستند و توطئههای مختلفی را علیه بسیج مردمی بویژه فرماندهان آن ترتیب دادند که همه آنها با هوشیاری فرماندهان حشدالشعبی ناکام ماند. در سوی دیگر رژه 26 ژوئن پیامهایی را برای کشورهای متخاصم در سطح منطقه بویژه رژیم صهیونیستی در پی داشت. تحلیلگران رژیم صهیونیستی اذعان دارند در هر گونه جنگی در آینده علیه جمهوری اسلامی، سرزمینهای اشغالی از همه طرف محاصره خواهد شد، بویژه از سوی مرزهای عراق و اردن که میتواند کرانه باختری را فعال کند. صهیونیستها اذعان دارند در هرگونه نزاع در آینده، روزانه هزاران موشک از سمت مرزهای غربی عراق به سمت سرزمینهای اشغالی روانه خواهد شد. همچنین کشورهای دیگر که همراه با سیاستهای غرب به دنبال تقسیم کشور عراق هستند، بخوبی دریافتند بسیج مردمی این کشور سدی محکم در برابر هرگونه سیاستهای تجزیهطلبانه و تقسیم این کشور به اقلیمهای مختلف است.
* سطح بینالمللی
از همان آغاز تشکیل بسیج مردمی عراق، کشورهای غربی سیاستهای تخریب و تحریم را علیه این نیرو به کار گرفتند. ایالاتمتحده بسیاری از فرماندهان این نیرو از جمله فالح فیاض، رئیس سازمان حشدالشعبی را تحریم و در لیست افراد تروریست قرار داد. کشورهای اروپایی و اتحادیه اروپایی هم در همراهی با سیاستهای آمریکا، فرماندهان این نیرو را مورد تحریم قرار دادند. با این وجود بسیج مردمی توانست به مسیر خود طبق سیاستها و راهبردهای تعیینشده ادامه دهد. رژه 26 ژوئن این نیرو که با حضور نخستوزیر این کشور برگزار شد نشان داد بهرغم هجمه رسانهای که علیه آن میشود با عالیترین مقام فرماندهی این کشور در هماهنگی کامل به سر میبرد. آمریکاییها و همپیمانانشان بخوبی میدانند دیر یا زود طبق جدول زمانبندی شده و طبق مصوبه پارلمان عراق بعد از شهادت فرماندهان مقاومت (شهید حاجقاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس) باید خاک این کشور را ترک کنند و هیچ نیروی خارجی نباید در این کشور پایگاه نظامی داشته باشد. غربیها با رژه 26 ژوئن و حضور تصاویر فرماندهان مقاومت، پیام روشنی را دریافت کردند که خون فرماندهان مقاومت به هیچ وجه پایمال نخواهد شد و بسیج مردمی آماده هرگونه نبرد با توجه به تجربه داعش است.
در پایان باید گفت حشدالشعبی عراق یک تجربه موفق در برابر تروریسم و خار چشم دشمنان محور مقاومت در سطوح داخلی، منطقهای و بینالمللی است. به هیچ وجه بسیج مردمی خود را وارد بازیها و دعواهای سیاسی احزاب و گروههای مختلف نخواهد کرد. حشدالشعبی متعلق به همه ملت عراق است و رژه 26 ژوئن بخوبی این موضوع را ثابت کرد، چرا که در این سازمان، گروههای مختلف قومی و مذهبی و اقلیتهای مختلف حضور دارند. بسیج مردم ضامن حفظ و بقای عراق در برابر هرگونه تجاوز و هرگونه توطئه و دشمنی داخلی و خارجی خواهد بود و ضمن توجه به سلسلهمراتب فرماندهی، در برابر ظلم ساکت نخواهد بود و راه فرماندهان مقاومت ادامه خواهد داشت.
ارسال به دوستان
کانادای کودک دزد
ثمانه اکوان: چند هفته پیش ۲۱۵ جسد از کودکان بومی در مدرسهای در بریتیش کلمبیا کشف شد. چند روز پیش نیز رسانهها از کشف گور جمعی دیگری حاوی جسد 750 کودک دیگر در کانادا خبر دادند. این مدارس، مدارسی شبانهروزی بودند که کودکان بومی کانادا که از والدینشان در دهههای ۱۸۸۰ تا ۱۹۶۰ جدا شده بودند، در آنها نگهداری میشدند. سیاست دولت کانادا در آن زمان جدا کردن کودکان بومی از والدینشان و تربیت آنها در مدارس شبانهروزی بود تا هویت بومی خود را از دست داده و با هویت اروپایی که در آن زمان در کانادا مستقر شده بود، پرورش پیدا کرده و بزرگ شوند.
مردم کانادا از تاریخچه این مدارس و سوءاستفادههایی که این مدارس از کودکان میکردند، کاملا آگاه بودند اما کشف گور جمعی کودکان در زمین یکی از این مدارس نهتنها مردم این کشور، بلکه مردم جهان را در شوکی عظیم فرو برد.
این مساله، مسالهای نوین در فضای سیاسی و اجتماعی کانادا نیست. گزارشهای زیادی پیش از این راجع به نوع برخورد با بومیان کانادا منتشر شده بود. «کمیسیون ملی حقیقت و مصالحه» کانادا گزارشی سال ۲۰۱۵ منتشر کرده و درباره نوع برخورد با بومیان در سالهای مختلف در طول تاریخ کانادا گزارشهای مختلفی را منتشر کرده بود. اما این حادثه تاثیرات زیادی بر این مساله داشت که مشخص شود این مدارس شبانهروزی واقعا چه اقداماتی انجام میدادند و دولت چطور به صورت عامدانه با بومیان آمریکایی و کانادایی برخورد میکرده است. حالا دیگر بسیار مشکل است که مدارس شبانهروزی را چیزی غیر از تلاش برای «نابودی فرهنگی» یا حتی «نسلکشی بومیان» در این کشور دانست.
* ماجرای گورهای جمعی چیست؟
از سالهای ابتدایی دهه ۱۸۷۰ میلادی تا ابتدای دهه ۱۹۶۰، برای اینکه کودکان بومی از فرهنگ اصلی خود دور شوند، توسط دولت کانادا از پدران و مادران خود دور شده، کیلومترها دورتر به دست مدارس شبانهروزی سپرده میشدند و بسیاری از آنها دیگر هیچگاه به زندگی قبلی خود بازنگشته و حتی دیگر اثری از آنها در جامعه نیز پیدا نمیشد. برخی عنوان میکردند این کودکان از مدارس فرار کرده و گم شدهاند و برخی دیگر میگفتند بر اثر بیماریهای مختلف جان خود را از دست دادهاند. بر اثر گزارشهای تاریخی، مشخص است هزاران نفر از این کودکان در مدارس شبانهروزی حضور داشتهاند. حالا در ۲ اکتشاف جدید، یک گور جمعی از ۲۱۵ کودک و نوجوان ۳ تا ۱۸ساله و یک گور جمعی حاوی ۷۵۰ جسد دیگر در مکانهای مدارس شبانهروزی تاکنون یافت شده است و مورخان و کارشناسان بر این اعتقادند احتمالا گورهای جمعی دیگری نیز در تمام نقاط کانادا وجود دارند که آنها نیز باید کشف شوند.
* دولت کانادا چطور به نابودی افراد و فرهنگ بومیان میپرداخته است؟
ماجرای جدا کردن کودکان از والدین قدم ابتدایی کانادا برای تکمیل پازل تبدیل کردن آنها به انسانهای بهزعم آنها «متمدن» و در واقع انسانهایی با تفکر سفیدپوست بود. در وهله اول کودکان از مادران و پدران خود جدا شده، کیلومترها دورتر در مدارس شبانهروزی مستقر میشدند. بعد از آن؛ نخستین گام کوتاه کردن موی آنها بود که بر خلاف فرهنگ بومی کانادا بود. آنها مجبور بودند یونیفرمهای مخصوص به تن کنند، اگر به زبان مادری خود صحبت میکردند تنبیه میشدند و مجبور بودند انگلیسی یاد بگیرند. زبان لاتین یادگرفته و کتاب مقدس میخواندند. بعد از این، بر اساس گزارشها، کودکان نیمی از روز را در این مدارس به کار کردن میپرداختند. دختران کارهای نظافت، پختوپز و رسیدگی به امور خوابگاهها را برعهده میگرفتند و پسران باید کشاورزی کرده و ادوات کاری میساختند. این اقدامات لزوما برای آموزش آنها نبود و دولت کانادا و کلیسای کاتولیک از کار کردن این کودکان درآمد کسب و با آنها مانند نیروی مجانی کار برخورد میکردند. آموزش مدنظر کلیسا و دولت کانادا برای این دانشآموزان در انتهای امر اما باعث نمیشد آنها به سمت آموزش علم یا دروس مختلف بروند بلکه به آنها آموزش داده میشد که چطور خدمتکاران خوبی باشند، چطور کارگران خوبی برای کار در مزارع باشند و چطور در صنایع مختلف مشغول کارگری شوند. در همین پروسه، برای کودکانی که خود باید غذای خود را میکاشتند، ممکن بود کمبود مواد غذایی به وجود بیاید و بسیاری از آنها به دلیل کمبود مواد غذایی مغذی یا حتی بیماریهایی که به آنها رسیدگی نمیشد، جان خود را از دست میدادند.
در عین حال این کودکان در مدارس معمولا مورد سوءاستفاده جنسی، روانی و فیزیکی قرار میگرفتند. بهانههای دیگری که درباره علت مرگومیر این کودکان آورده میشود این است که غذا و آب مورد نیاز این مدارس بخوبی تامین نمیشد و بسیاری از این کودکان بر اثر بیماری جان خود را از دست دادهاند. این در حالی است که با کشف این گورها، حالا باید تا جایی که میتوان علت مرگ آنها نیز مشخص شود؛ آیا بیماریهای واگیر موجب مرگ آنها شده است یا سوءاستفادههای جنسی یا قتلعامی گسترده در تمام این مدارس با دستور دولت وجود داشته است؟
سوال اصلی دیگر این است: چرا وقتی یک کودک جان خود را از دست میداده، جسد او برای خانوادهاش فرستاده نمیشد؟ برخی بر این عقیدهاند به دلیل بالا بودن مسافت بین خانه و مدارس، دولت کانادا و مدیریت مدارس ترجیح میدادند به جای فرستادن اجساد به خانهشان، آنها را در همان زمین مدرسه دفن کنند تا پول انتقال اجساد به مکانهایی که والدین بودند را نیز ندهند، با این حال برخی از این والدین سالها بعد به مدارس مراجعه کرده و خواستار دیدار با فرزندانشان شدند اما معمولا با این بهانه که کودک آنها از مدرسه گریخته و دیگر هیچ وقت به آنجا بازنگشته، آنها را از پیگیری سرنوشت فرزندانشان منصرف میکردند.
* نسلکشی فرهنگی همچنان ادامه دارد
مسألهای که گزارش کمیسیون حقیقت و مصالحه در کانادا به آن اشاره میکند، این است که این نوع رفتارها و این کودککشیها، مسالهای موقت در تاریخ کانادا نبوده است. این مدارس بر اساس سیاستی بلندمدت و فراگیر در سراسر کانادا برای نخستینبار توسط «سر جان مکدونالد» نخستین نخستوزیر این کشور در فاصله سالهای ۱۸۷۳ تا ۱۸۹۱ تاسیس شدند. او در یک سخنرانی درباره مدارس شبانهروزی برای کودکان بومی گفته بود: «زمانی که مدارس در محلهای زندگی والدین باشد، با توجه به اینکه والدین «وحشی» هستند، اگرچه کودک یاد میگیرد بخواند و بنویسد اما با زندگی در کنار والدینش، مدل بومیان فکر و زندگی میکند و تبدیل به «وحشی»ای میشود که میتواند بخواند و بنویسد. من به عنوان مدیر این کشور واقعا تلاش دارم کودکان بومی تا جایی که میتوانند از محیط تاثیرگذاری والدین خود دور باشند و تنها راه برای این کار این است که در مدارس آموزش خاصی گذاشته شود و بدین ترتیب میتوانند عادات و نوع تفکر انسان سفیدپوست را داشته باشند».
سال ۱۸۸۳ بود که این مدارس به صورت عمومی و بسیار زیاد در نقاط مختلف کانادا به راه افتاد اما نقطه اوج جمعیتی این مدارس در قرن نوزدهم نبود، بلکه در میانه قرن بیستم بود و در سالهای دهه ۱۹۶۰ میلادی بود که تعداد کودکان در این مدارس کاهش پیدا کرد.
اما از دهه ۱۹۶۰ میلادی سیاست دیگری در پیش گرفته شد که به نام «Sixties Scoop» شناخته میشود. بر اساس این سیاست، یک مجموعه از سیاستهای رفاهی برای کودکان در کانادا در نظر گرفته شد و هدف اصلی آن جداسازی کودکان بومی از والدینشان و سپردن سرپرستی آنها به خانوادههای سفیدپوست بود. با وجود اینکه نام این سیاست اشاره میکند که باید درباره دهه ۶۰ میلادی باشد اما اوج استفاده از این سیاست برای جداسازی والدین از کودکان به دهه ۵۰ میلادی برمیگردد و این سیاست تا دهه ۸۰ میلادی نیز همچنان ادامه داشت. تخمین زده شده است در طول این سالها ۲۰ هزار کودک بومی از والدینشان گرفته شده و به خانوادههای سفیدپوست طبقه متوسط داده شدهاند تا در این خانوادهها مانند سفیدپوستان رشد کنند و فرهنگ آنها را داشته باشند.
نکته جالب در این باره این است که جداسازی کودکان از والدینشان در کانادا هنوز هم یکی از مشکلات اصلی در زندگی بومیان این کشور است و البته در این جامعه مشکلات دیگری مانند ربودن و تجاوز به زنان بومی یا ناپدید شدن آنها و به قتل رسیدنشان وجود دارد که چندان هم مورد توجه رسانهها قرار نمیگیرد.
مساله اصلی در حال حاضر پرداختن به تاریخ ۱۵۰ساله تاسیس این مدارس و نوع برخورد با کودکان بومی و والدینشان نیست، بلکه مساله اصلی اینجاست که این سیاستها همچنان در سیستم سیاسی کانادا ادامه دارد. هنوز هم برای بومیان کانادا بسیار سخت است که همچنان هویت بومی خود را حفظ کنند و به آداب و آیین خود باقی بمانند. هنوز هم کودکان بومی به بهانههای مختلف توسط آژانسهای حمایتی از والدین خود جدا میشوند و این مساله در بین بومیان بسیار بیشتر از سفیدپوستان رخ میدهد و هنوز هم پروندههای جنایی درباره دزدیده شدن کودکان یا دختران و زنان بدون توجه خاصی و بدون نتیجه بسته میشود.
شاید صحبت کردن از تاریخ کانادا و اقدامات وحشیانهای که درباره کودکان انجام میشده وحشتناک باشد اما وحشتناکتر از آن، این است که بدانیم این سیاستها و این اقدامات همچنان ادامه دارد. روش جدید جداسازی کودکان بومی از والدینشان که از دهه ۶۰ میلادی تاکنون در پیش گرفته شده است، این است که بیمارستانها مادران را برچسبگذاری و مشخص میکنند که کدام یک از این مادران «ممکن است» نتواند بخوبی از کودک خود مراقبت کند. این مادران برچسبگذاری میشوند و بعد از مدتی آژانسهای کودک سراغ آنها میروند و به بهانه عدم توانایی در مراقبت از کودک، او را از مادرش جدا میکنند. این اتفاق درباره بومیان بشدت اتفاق میافتد و آمار بسیار بالایی دارد. نکته جالب اینجاست که این اتفاقات نه در تاریخ قدیمی کانادا، بلکه در زمان حاضر اتفاق میافتد. این سیاست به صورت رسمی تا سال ۲۰۱۹ یعنی تا همین ۲ سال پیش یعنی در سالهای نخستوزیری جاستین ترودو همچنان ادامه داشته است.
* نقش آمریکا در نسلکشی فرهنگی سرخپوستان
در بررسی تاریخی این موضوع نباید از نقش ایالاتمتحده و سیاستهای این کشور در این باره نیز به سادگی عبور کرد. این اقدامات در کانادا تحت تاثیر اقداماتی که در آمریکا درباره کودکان بومی اعمال شده بود، انجام شد. نیکلاس فلود داوین، یکی از نمایندگان پارلمان کانادا در یکی از سخنرانیهای خود بخوبی اشاره کرده است که «تلاشهای کانادا برای پیاده کردن این سیاست، دقیقا بعد از اقدامات آمریکا در این زمینه شروع شد».
بعد از تاسیس مدرسه کارلایل در آمریکا برای کودکان بومی در سال ۱۸۷۹، فردی که این مدرسه را تاسیس کرد؛ یعنی ژنرال ارتش آمریکا «ریچارد هنری پرت» بسیار معروف شد. این شهرت به خاطر این کلام او بود که میگفت: «سرخپوستها را بکشید؛ آدمها را حفظ کنید». این جمله به این معنی بود که باید فرهنگ بومیان کانادا و آمریکا کشته شده و از بین برود؛ بخش سرخپوست فرد بومی را از او بگیرد و بخش انسانی او را زنده نگه دارد و او را به اصطلاح «متمدن» کند. استدلال اصلی افرادی چون «ریچارد هنری پرت» این بود که میخواستند از جداسازی بومیان از جمعیت سفیدپوست خودداری کنند و دیگر هویتی به نام انسانهای بومی یا سرخپوستان در آمریکا و کانادا نداشته باشند.
شاید ایالاتمتحده نخستین حامی و موثر برای شکلگیری این مدارس باشد اما بعد از مدتی این مدارس بهکل تعطیل شد و دیگر تلاشی جهت تبدیل سرخپوستان به آدمهایی با تفکر سفیدپوست نشد. جامعه آمریکایی آنها را براحتی نادیده گرفت و به حاشیه راند اما این پروسه در کانادا ادامه پیدا کرد و حتی تا سال ۲۰۱۹ نیز ادامه یافت. گزارش کمیسیون حقیقت و مصالحه در کانادا که سال ۲۰۱۵ منتشر شد، به صراحت بیان میکند اقدامات صورتگرفته از طرف دولت کانادا را میتوان با عبارت «نسلکشی فرهنگی» بیان کرد.
* عذرخواهی میکنند؟
سوالی که امروز مطرح میشود این است: دولت کانادا چطور میخواهد به صورت مناسب از بومیان آن کشور عذرخواهی کند؟ دولت کانادا از زمانی که گورهای جمعی در مدارس مختلف این کشور کشف شده تنها ابراز تاسف کرده و حاضر به عذرخواهی نشده است. نخستوزیر کانادا که درباره مسائل حقوق بشری در سراسر دنیا سخنرانیهای طولانی ایراد میکند، حاضر نشده است از این اقدام عذرخواهی و به مساله «نسلکشی» و «نسلکشی فرهنگی» در این کشور اشاره صریحتری کند. ترودو تنها به این مساله اشاره کرده است که کلیسا مسؤول این کشتار بوده و از پذیرفتن مسؤولیت در این زمینه شانه خالی کرده است. سوالی که اینجا مطرح میشود، این است: دولت کانادا قرار است با میراثی که از این اتفاق باقی مانده چه کند و قرار است با تبعیض نژادیای که به صورت سیستمی و ساختاری در این کشور علیه بومیان وجود دارد چه کند؟
چند روز پیش یکی از بومیان کانادایی که هماکنون نماینده پارلمان این کشور است، در روزنامه «گلوب اند میل» یادداشتی نوشت و در آن به صراحت تاکید کرد: «مشکل اساسی درباره ماجرای کشف اجساد کودکان و نوع برخورد دولت کانادا با بومیان این کشور، این است که دولت کانادا قصد ندارد به صورت واقعی اقدامی در این زمینه انجام دهد.
دولت ما هماکنون زمان زیادی روی این مساله صرف کرده است که چطور میتواند از این بحران سیاسی جان سالم به در ببرد و در اصل، اصلا به این مساله نپرداخته که چطور میتواند این مساله را برای نسلهای بعد و حتی نسل فعلی بومیان توضیح داده و جبران کند».
در اصل در شرایط فعلی بیشترین مسالهای که ذهن دولت کانادا را اشغال کرده این است که در دادگاه و دعوای قانونیای که بومیان علیه دولت به راه انداختهاند تا دولت به صورت رسمی مسؤولیت خود در قبال صدمات فرهنگی و انسانیای که به بومیان زده است را پذیرفته و پاسخگو باشد، پیروز بیرون بیاید. این دولت به دنبال جبران و رسیدن به عدالت انتقالی نیست. عدالت انتقالی مد نظر در سیستمهای حقوقی بینالملل بیان میکند در مواجهه با یک نسلکشی یا جنایت عظیم، باید عدالت درباره افراد درگیر در این جنایات اجرایی شود، خسارات بازماندگان به صورت مناسب پرداخت شود و اطمینان حاصل شود این اتفاق دیگر در آینده تکرار نخواهد شد. با این حال نگاهی به عملکرد دولت کانادا نشان میدهد نه خبری از عذرخواهی در این کشور وجود دارد، نه جبران خسارات برای بازماندگان این اتفاقات و نه حتی وعدهای برای تکرار نشدن این حوادث و اتفاقات در آینده! این موضوع نهتنها در کانادا، بلکه در آمریکا نیز که سابقه چنین اقداماتی را دارد و هنوز هم دست به جدا کردن والدین از فرزندانشان در مرزهای جنوبی این کشور میزند، باید باز شده و درباره آن صحبت شود.
این موضوع باید در تمام کشورهای اروپایی که در سایر کشورهای جهان مستعمره به راه انداخته بودند به موضوعی مهم در گفتوگوها تبدیل شود و سازمانهای بینالمللی باید برای برقراری عدالت در این زمینه از دولت کانادا توضیح خواسته و به جبران خسارات در این زمینه وادارش کنند. دولت کانادا با انداختن تمام تقصیرها و گناهان به پای کلیسای کاتولیک، سعی دارد از این مسؤولیت شانه خالی کند. ترودو، نخستوزیر کانادا در آخرین اقدام خود برای فرار به جلو از پاپ فرانسیس خواسته است سفری به کانادا داشته و در این باره از مردم این کشور و بومیان عذرخواهی کند. پاپ که این روزها به علتهای مختلف همواره در حال عذرخواهی از مردم در سراسر جهان است، حاضر به پذیرفتن تقصیرات نشده و تنها ابراز همدردی کرده و این اتفاق را فاجعهای بزرگ خوانده است. جامعه بومیان کانادا به همین دلیل از کلیسای کاتولیک بشدت انتقاد داشته و معتقدند عذرخواهی رسمی در این باره باید صورت گیرد.
اگرچه مساله کشتار کودکان بومی در مدارس شبانهروزی کاتولیک یا دولتی کانادا پروندهای بسته و متعلق به تاریخ این کشور به نظر میرسد اما پروندهای که هماکنون باز است و میتواند انگشت اتهامات ضد حقوق بشری را به سمت کشورها در حوزه آمریکای شمالی هدایت کند، مساله جدا کردن کودکان از خانوادهها و والدینشان در مرزهای آمریکاست؛ جداسازی و سپردن کودکان به خانوادههای سفیدپوست آمریکایی که این بار نه درباره بومیان آمریکا، بلکه درباره کودکان لاتینتبار صورت میگیرد. اگر جوامع بینالمللی و حقوق بشری بتوانند کانادا را وادار به پذیرش مسؤولیت و جبران خسارات به بازماندگان این اتفاقات و جامعه بومیان کانادا کنند، میتوانند گامی مناسب در جهت احقاق حق کودکان لاتینتبار در آمریکا نیز بردارند و ایالاتمتحده را وادار به پاسخگویی به اتهامات ضدحقوق بشری درباره نوع برخورد با مهاجران و لاتینتبارها کنند.
ارسال به دوستان
گفتوگوی «وطن امروز» با دکتر ملوکالسادات بهشتی فرزند ارشد آیتالله شهید دکتر بهشتی پیرامون سیره و منش اجتماعی و خانوادگی ایشان
بهشتی را دوباره باید شناخت
هفتم تیر سالگرد ترور شهید آیتالله سیدمحمد بهشتی، یکی از برجستهترین متفکران معاصر اسلامی و تعدادی از همرزمان این شهید بزرگوار توسط منافقین است. به مناسبت سالگرد عروج آن شهید متفکر با دختر ارشد ایشان به گفتوگو نشستیم تا کمی بیشتر از سبک زندگی شهید بهشتی بشنویم. دکتر ملوکالسادات حسینیبهشتی، فرزند ارشد خانواده شهید آیتالله دکتر سیدمحمد حسینیبهشتی است. وی مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته زبانشناسی همگانی و دکترای خود را از دانشگاه تهران در همین رشته اخذ کرده و هماکنون نیز عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم و فناوری اطلاعات است.
***
* خانم دکتر بهشتی! مایلم گفتوگوی خود را از برهه اقامت شهید بهشتی در آلمان و امامت مسجد جامع هامبورگ شروع کنیم. چه شد که شهید بهشتی برای اعزام به آلمان مأمور شدند؟
امام موسی صدر و شهید بهشتی هر ۲ برای اعزام به خارج از کشور و تبلیغ، انتخاب شدند؛ پدرم برای ایجاد وحدت در جامعه مسلمانان اروپا و امام موسی صدر برای ایجاد وحدت در لبنان که دارای مذاهب و ادیان گوناگون بود. هر دو این بزرگواران هم در دوران تصدی این امر به معنای واقعی محور وحدت مسلمانان بودند.
* فعالیتهای شهید بهشتی در هامبورگ دقیقاً چه بود؟
فعالیتهای ایشان در هامبورگ وجوه گوناگونی داشت که البته همه آنها بر محور قرآن بود؛ جلسات تفسیر قرآن که برای خانوادههای ایرانی مقیم هامبورگ داشتند و نکات گوناگون تربیتی، اخلاقی و اجتماعی بویژه در محیط غربی را بیان میکردند و به سوالات حضار جواب میدادند. جلساتی با خانوادهها و مسلمانان آلمانی و غیرایرانی داشتند که به زبان آلمانی برگزار میشد و تسلط ایشان به این زبان در این امر بسیار تاثیرگذار بود. جلساتی با نوجوانان ایرانی و غیرایرانی داشتند که اکثرا در آلمان به دنیا آمده بودند و فقط به این زبان تکلم میکردند اما مقید به دستورات دین اسلام بودند؛ ایشان بحث و گفتوگو با آنان را خود هدایت میکردند و سعه صدر ایشان در مقابل سوالات تند این نوجوانان بسیار جاذبه داشت، علاوه بر آن تسلط ایشان به احکام اسلامی و استدلال منطقی و قوی ایشان برای ما نوجوانان بسیار هدایتگر بود. جلساتی که با دانشجویان مشغول به تحصیل در آلمان داشتند و شامل انجمنهای اسلامی دانشجویان بود که خود بنیانگذار آنها بودند. رسیدگی به این تشکیلات اسلامی سبب شده بود که دانشجویان ما در اروپا جایگاه خود را پیدا کنند. جلساتی که با دانشمندان و عالمان دینی اروپا داشتند به واسطه مطالعات وسیع و عمیقی که از جامعه اروپایی و ادیان و مکاتب گوناگون داشتند بسیار تاثیرگذار بود و همیشه با استدلال قوی پیروز میدان بودند.
* شما هنگام سفر به هامبورگ در چه سنی بودید؟
نیمههای کلاس چهارم بودم که مساله رفتن به هامبورگ مطرح شد. پدر معتقد بودند تا پایان سال ما در تهران باشیم و ایشان خودشان زودتر به آنجا عزیمت کردند تا از لحاظ جا و مکان و شرایط اجتماعی آنجا را بسنجند و مقدمات را برای ملحق شدن ما به خودشان فراهم کنند تا من هم بتوانم درسم را آن سال به اتمام برسانم و امتحاناتم را بدهم ولی برادرانم مدرسه نمیرفتند.
* خب! طبیعتاً شما به سن تکلیف رسیده بودید و باید حجاب را رعایت میکردید. مرحوم شهید بهشتی حساسیت خود را نسبت به این مسأله چگونه ابراز میکردند؟ چه روشی را در پی گرفته بودند که شما خدای نکرده در محیط غرب، حجاب را کنار نگذارید؟
ایشان معتقد بودند تکتک اعضای خانواده دارای فکر و شعور و قدرت تشخیص هستند و حق انتخاب در شیوه زندگی فردی و اجتماعی دارند. برخورد ایشان با من به عنوان دختر خانواده با محبت و عطوفت و در عین حال همراه با آگاهی دادن در حد کمال بود. به عنوان مثال هیچگاه تحکم به داشتن حجاب و رعایت موازین شرعی نکردند، زیرا معتقد بودند اجبار در دین باعث دوری جوانان از مکتب پویای اسلام میشود. همواره معتقد بودند باید با مطالعه، بررسی و تفکر در مسائل گوناگون انتخاب صحیح را به عهده خود جوان گذاشت و اگر این امر همراه با استدلال منطقی نباشد پیروی جوان خانواده از این شئونات سرسری و کوتاهمدت خواهد بود. در خارج از کشور نیز هرگز مرا وادار به داشتن حجاب نکردند، بلکه همچون معلمی دلسوز و مهربان و با توجه به مشکلاتی که یک نوجوان در محیط بیبند و بار غربی دارد، ساعتها وقت گذاشتند و با صبر و حوصله به سوالات من گوش دادند و به بحث پرداختند. نکته حائز اهمیت اینکه با وجود آنکه خودشان کارشناس مسلم مسائل دینی بودند، و در این راه مطالعات فراوان داشتند، اگر مسالهای را نمیدانستند آنقدر شجاعت و شهامت داشتند که بسادگی بگویند: «نمی دانم اما میروم مطالعه میکنم و نتیجه بررسیهایم را برایت میآورم». این شهامت و این صداقت در گفتار و کردار، روش تربیتی ایشان را موجه و پذیرش استدلالهای ایشان را قانعکننده کرده بود. پدری که نه مطالعات چندانی دارد و نه حتی شجاعت و شهامت آن را که بگوید در همه زمینههای علمی صددرصد نمیتوانم نظر بدهم، چنین پدری نمیتواند در میان اعضای خانواده موجه، الگو و نمونه باشد. ایشان با آگاهی دادن، تشویق به خواندن کتابهای مرتبط با موضوع حجاب و امکان مقایسه بین ادیان مسیحیت و اسلام، آزادی بیش از حد و در واقع بیبندو باری دختران در جامعه غربی و بیان وظایف و مسؤولیتهای دختران و زنان در اسلام و ارائه الگوهای زن مسلمان، سبب شدند با آگاهی کامل و بهرغم دشواریهای بسیار برای یک دختر نوجوان، حفظ حجاب و رعایت دستورات شرعی حتی در جامعه بیبند و بار غربی را انتخاب کنم. ایشان با تاکید خودشان به همراه خانواده بویژه همراه با مادر به شهرهای مختلف میرفتند و حضور یک خانم محجبه در آن دورانی که حجاب اصلا مطرح نبود، الگویی برای بقیه بود و این معنا را داشت که در جامعه آلمان هم میتوان با حجاب بود و در عین حال در فعالیتهای اجتماعی هم شرکت کرد و الحمدلله همواره مادر نیز همراه و همفکر ایشان بودند.
* چون صحبت از مادر محترمتان شد، خواستم این سؤال را بپرسم که خیلی وقتها فعالان سیاسی و اجتماعی از رسیدگی تام و تمام به خانواده و همسر بازمیمانند. با توجه به اینکه شهید بهشتی یکی از پرکارترین چهرههای سیاسی، اجتماعی و فکری معاصر است، آیا این مشکل برای ایشان هم پیش میآمد؟ اگر پاسختان خیر است، ممنون میشوم توضیح دهید که چگونه بین امور اجتماعی و خانوادگی وفاق و یکپارچگی ایجاد میکردند؟
خیر! تعارضی بین فعالیتهای ایشان پیش نمیآمد. در واقع پدر برای تکتک اعضای خانواده، چه مادر و چه فرزندان، چه پسر و چه دختر دوستی مهربان و دلسوز محسوب میشدند، هرگز به عنوان پدر و «ولی» خانواده که جایگاه بر حق ایشان بود، بر خانواده تحکم نکردند و به جای تهدید و تجویز نکات اخلاقی چه مثبت و چه منفی، از طریق دوستی با فرزندانشان و بحث و گفتوگو بر اساس استدلال منطقی و قوی نکات اخلاقی را بازگو میکردند و همراه فرزندانشان از رویدادهای اجتماعی نتیجهگیری میکردند. با فرزندانشان آنچنان صمیمی بودند و آنچنان برای تکتک آنان هر چند در سنین خردسالی بودند اهمیت قائل میشدند و شخصیت آنان را دارای تفکر و تعقل میدانستند که حتی در تصمیمگیریهای مربوط به آنان مانند انتخاب رشته تحصیلی، رفتن به سفرهای خانوادگی و... از قبل با هر کدام از فرزندانشان مشورت میکردند و از این طریق به آنها مشاوره میدادند تا راه صحیح را از ناصحیح و صواب را از ناصواب بازشناسند و تصمیم درست و عاقلانهای بگیرند. آنچنان دوست صمیمی بودند و برای فرزندان وقت میگذاشتند که با بچهها بازیهای مختلفی میکردند. سادهترین آنها بازی تنیس روی میز بود که وسایل مورد نیازش از جمله میز مخصوص آن را خریده و در زیرزمین خانه قرار داده بودند و در روزهای تعطیل با بچهها مسابقه میدادند. اصولا پدر به تفریح و ورزش بسیار اهمیت میدادند تا زندگی خانوادگی به روزمرگی دچار نشود و خشک و بیروح و بیحاصل نباشد. بسیاری از نکات اخلاقی را از جمله ایجاد عدالت بین فرزندان، انصاف، صداقت، درستکاری، دوری از ریاکاری و دروغگویی را حین بازیهای دسته جمعی به آنان میآموختند. خصلت ایشان همانند یک معلم نمونه و الگو بود و حتی اگر خود دچار اشتباه یا خطا در تصمیمگیریها میشدند، صادقانه به آن اعتراف میکردند، زیرا انسان را جایزالخطا میدانستند اما راه جبران خطا را بسته نمیدیدند. به فرزندانشان نیز آموخته بودند چه در زندگی خانوادگی، چه در زندگی اجتماعی، چه در بازی و تفریح اگر دچار خطا شدند و تصمیمگیری نابجایی داشتند، بلافاصله پس از آگاهی، آن را تصحیح کنند و فکر نکنند همه چیز از دست رفته، همه فرصتها گذشته و دیگر جبران خطا امکانپذیر نیست، بلکه در همه حال و همه شرایط میتوان خطا را جبران کرد؛ هر چند در مقام پدر و «ولی» خانواده باشی و هر چند در مقام معلم و آموزگار باشی باید آنقدر شجاعت و شهامت داشته باشی که بگویی خطا کردم و حاضر به جبران خطای گذشته و اصلاح امور باشی. همانگونه که گفتم پدر به تفریح همراه خانواده، همگام با فرزندان اهمیت میدادند و در واقع اعضای خانواده زندگی جدای از هم نداشتند تا همانند این دوران فرزندان خانواده از تفریحات سالم محروم بشوند تا جایی که هر کدام راه خود را انتخاب کنند و خدای ناکرده به بیراهه بروند. ایشان روزهایی را برای گردش، همراه خانواده به بیرون شهر میرفتند و به ورزشهایی چون کوهنوردی، شنا، والیبال و پیادهروی میپرداختند. زمانی که در آلمان به سر میبردیم آخر هر هفته برای تفریح به پارک شهر، موزه و دیدن بناهای تاریخی میرفتیم. اصولا ایشان اهل سفر بودند، چه سفرهای زیارتی و چه سفرهای تفریحی و سیاحتی، چرا که حتی به سفرهای سیاحتی از جنبه مطالعه و آموختن از آثار تاریخی یا روابط اجتماعی دورانها و سرزمینها و اقوام مختلف مینگریستند. از این رو همه جا خانواده را به همراه خود میبردند و هر یک از این سفرها برای ما درسهایی جدید و نکاتی پندآموز داشت. به همراه خانواده تفریح میکردند، چرا که سالمترین شیوه بود، حتی آن زمان که در قم به سر میبردیم و بسیاری از خانوادههای روحانی چنین شیوهای را به دور از ضوابط دینی میدانستند، ایشان خانواده را به باغهای آشنایان در اطراف قم برای تفریح میبردند. در تهران نیز با دوستانی که همانند ایشان بودند، همراه خانواده صرفا برای تفریح و استراحت در باغات اطراف شهر دور هم جمع میشدیم و در عین حال برنامههای مختلف از جمله مسابقات مذهبی و معلومات عمومی یا ورزشی و کوهپیمایی داشتیم. ایشان به خانواده و فامیل بسیار توجه داشتند و برنامه خاصی برای تجدید دیدار با فامیل بویژه در اعیاد بزرگ و در واقع صله رحم داشتند. با وجود اینکه کمتر به اصفهان میرفتیم اما در همان ایام کوتاه به دیدن بزرگترهای فامیل میرفتند و از احوالات آنها با خبر میشدند و چنانچه برایشان مقدور بود از هیچ کمکی دریغ نمیکردند. پدر همانگونه که در عبادت، رفتار اجتماعی و مسائل اخلاقی برای ما الگو بودند، در زمینه نظم امور شخصی و خانوادگی نیز در فامیل سرآمد بودند. رعایت دقیق نظم و انضباط که جزو ذاتی شخصیت ایشان بود سبب شده بود در کارهای شخصی، خانوادگی و اجتماعی بتوانند به امور مختلف رسیدگی کنند و هر کاری را بموقع و در جایگاه خودش انجام دهند. این نظم باعث پیشرفت در زندگی اجتماعی ایشان نیز شده بود و حتی در لباس پوشیدن و آراستگی ظاهری، ایشان نمایانگر و زبانزد عام و خاص بود.
* شهید بهشتی، بعد از انقلاب مورد هجمه شدید برخی جریانات قرار گرفتند. خاطرهای از نحوه برخورد ایشان با انتقادها و هتاکیها به خاطر دارید؟
خود ایشان به تهمتها و افتراهایی که به ایشان زده میشد، بیاعتنا بودند، از این رو وقتی به ایشان معترض میشدیم که چرا جواب تهمتها و افتراهای دشمنان و بدخواهانتان را نمیدهید، در پاسخ میگفتند: «دخترم! اینها همه ریشه در حسادت افراد و شخصیتهای کم ظرفیت دارد. حیف عمر کوتاه ما که به خاطر صرف پاسخگویی به این اراجیف تلف شود. بگذار هر قدر میخواهند حرف بزنند و شایعه درست کنند. ما وقت زیادی نداریم و باید به کارهای مهمتر و ضروریتر برای این مملکت و مردم خوب این سرزمین بپردازیم و تا جایی که مهلت داریم به اسلام و مسلمین خدمت کنیم».
* شهید بهشتی از شاگردان زبده حضرت امام بودند و جلسات متعددی با ایشان داشتند. شما خاطراتی از این جلسات و گفتوگوهای رد و بدل شده دارید؟
بله! یادم است سفری به عراق برای دیدار با امام خمینی و خانواده ایشان داشتیم. پدرم به طبقه بالای منزل امام که اتاق ایشان بود رفتند و ساعتها به گفتوگو پرداختند. در این سفر مادربزرگ و عمهها نیز آمده بودند تا هم به زیارت کربلا بروند و هم تجدید دیدار پدر و خانواده باشد. عمده بحث پدر با امام پیرامون بحث تشکیل حکومت اسلامی و موضوع ولایت فقیه بود و عملا زمینهساز فعالیتهای ایشان پس از بازگشت به ایران شدند. شهید بهشتی جمعی از علمای تراز اول را دور هم جمع کرده و گروهی به نام «تحقیق حکومت اسلامی» را تشکیل داده بودند و چون پس از بازگشت به ایران توسط ساواک دستگیر و ممنوعالمنبر شدند سخت مشغول مطالعه و مباحثه با این گروه تحقیق شدند. نتایج این تحقیقات سبب شد که پس از پیروزی انقلاب بلافاصله به تشکیل ارکان گوناگون حکومتی بپردازند و در مدت کوتاه تا زمان به شهادت رسیدن ایشان ارکان اصلی انقلاب با راهنمایی و هدایت امام عزیز و تلاش شبانهروزی علما، اساتید و دوستداران انقلاب پایهریزی شود. در همین مدت کوتاه حزب جمهوری اسلامی را تاسیس کردند، زیرا سخت به فعالیتهای جمعی و استفاده از خرد جمعی اعتقاد داشتند. مهمتر از همه قانون اساسی را به کمک حقوقدانان و علمای تراز اول کشور به تصویب مجلس خبرگان منتخب مردم رساندند. سپس زمینه انتخابات مجلس شورای اسلامی و فعالیت دولت منتخب مردم را فراهم کردند. همین سبب شد که ایشان خار چشم دشمن باشند و هرگونه تهمت ناروایی را با شایعهپراکنیها مختلف در جامعه پراکنده کردند اما ایشان استوار و محکم بدون تلف کردن وقت و عمر گرانبها از کنار این شایعات گذشتند و به تغییرات اساسی و پایهریزی ارکان انقلاب پرداختند. یکی از آنها پایهگذاری جهاد سازندگی بود که برای آبادانی روستاها و مناطق محروم سرمایهگذاری کردند و اقشار جوان و علاقهمند را بسیج کرده و به ترمیم ویرانیها پرداختند. نفوذ کلام و برخورد پدرانه و حکیمانه ایشان با قشر جوان سبب مجذوب شدن نسل جوان و حرکت عظیم این نسل در حمایت از آرمانهای انقلاب شد. شخصیت پرجاذبه ایشان میان جوانان طلبه و دانشجو عقدهها، کینهها و حسادتها را برانگیخت و دشمن که از ایشان به عنوان مغز متفکر و برنامهریز نظام یاد میکرد (به نقل از مجله اشپیگل آلمان) برای نابودی ایشان و یاران صدیق و فداکار امام نقشه ترورهای شخصیتی و شخص ایشان را کشید. سازمان منافقین که پس از انحراف فکری و عقیدتی سازمان دیگر از حمایت ایشان برخوردار نبود به دست عامل خود نقشه ترور دستهجمعی ایشان و یارانشان را کشید و نقشه بمبگذاری سالن اجتماعات حزب جمهوری اسلامی را طراحی و به اجرا درآورد که بر اثر آن ایشان و 72 یار باوفا و صدیق ایشان به درجه رفیع شهادت رسیدند.
* اگر در انتها سخن خاصی باقی مانده بفرمایید.
شهید بهشتی در میان نسل جوان ما به عنوان بنیانگذار قوه قضائیه در نظام جمهوری اسلامی شناخته شدهاند، در حالی که ایشان بیش از آنکه سیاستمدار باشند متفکر دینی و اجتماعی دوران خود بودند و نظرات و تفکرات و اندیشههای ایشان هنوز هم ناب و قابل اجرا در کشور است. نسل جدید ما بار دیگر باید شهیدبهشتی را بشناسد و اندیشههای ایشان را مورد تحلیل قرار دهد و به کار بندد و این میسر نمیشود مگر با خواندن آثار ایشان که به همت بنیاد نشر آثار شهید بهشتی به صورت کتاب و سیدی در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است. هنوز هم بدخواهان ایشان درصددند از انتشار این افکار جلوگیری کنند. امیدواریم در این سالها که گشایشی ایجاد شده است، رسانهها و بویژه صداوسیما با پخش صدای گرم و دلنشین ایشان و ارائه بحثهای ضبط شده در آرشیو صداوسیما جوانان این مرز و بوم را از نظرات ایشان بهرهمند گردانند و نگذارند در روزگار ما به دست منافقصفتان ظلمی مضاعف در حق ایشان روا داشته شود. والسلام.
***
«دُگمهای حکومتی» در اندیشه سیاسی شهید آیتالله بهشتی
عدالت، آزادی، مسؤولیتپذیری آگاهان
دکتر شریف لکزایی*: در اندیشه سیاسی شهید بهشتی که مبتنی بر منابع اصیل دین اسلام است، نگاه تشکیلاتی به مسائل اجتماعی برجستگی ویژهای دارد. ایشان در کتاب خواندنی «مواضع حزب جمهوری اسلامی»، اصلی را تحت عنوان اصل انضباط تشکیلاتی مطرح و سپس پیرامون این اصل گفتوگو و نظریهپردازی میکند. دکتر بهشتی با اشاره با آیه «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُواالله وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» بیان میدارد که انسانها و مومنان باید از خدا و رسول و صاحبان امر اطاعت کنند. با توجه به امثال این آیات، درمییابیم که اسلام به دنبال ایجاد نوعی انضباط تشکیلاتی در جامعه است که این انضباط تشکیلاتی ۲ طرف دارد؛ طرف اول آن حاکمان اسلامی هستند و طرف دوم مردم و امت هستند. در اندیشه سیاسی شهید بهشتی، طرف دوم این رابطه یعنی مردم بسیار مهم هستند؛ در صورتی که در بسیاری از نظامهای اجتماعی و سیاسی غیراسلامی دنیا صرفا به طرف اول یعنی حاکمان اهمیت داده میشود و به طرف دوم توجهی نمیشود. دکتر بهشتی میگوید در طول تاریخ بشر، حقوق طرف اول مسالهای همیشه مشخص بوده است و آن اینکه مردم و شهروندان پیوسته باید تابع و مطیع تصمیمات و دستورات حاکمان و مقامات باشند. اما سوالی که شهید بهشتی مطرح میکند این است: برای جلوگیری از تبدیل مردم به ابزار کارهای فاقد شعور و صلاح مقامات و مسؤولان، چه اقدامی باید کرد؟ در جواب به این سوال شهید بهشتی اصول و ارکانی را مطرح میکند که از اینها با عنوان دگم یاد میکند. این دگمها رابطه بین حاکمان و مردم را دوطرفه و متعادل کرده و حقوق مردم را نیز در کنار حقوق حاکمان استیفا میکند.
دگم یا اصل اول در اندیشه ایشان، اصل عدالت است. شهید بهشتی معتقد است اصل عدالت باید ویژگی اول همه مسؤولان و حاکمانی باشد که قدرت و مسؤولیت به دست آنان سپرده میشود. البته اصل عدالت را باید به صورت عام تلقی کنیم، یعنی هر کسی که در جامعه اسلامی زندگی میکند باید عدالت در رفتار و اعمالش مشهود و ملموس باشد اما کسی که قدرت در اختیار دارد، مسؤولیت او از سایر افراد جامعه بیشتر است، چرا که تصمیمات و رفتار او حوزه اثرگذاری بیشتری دارد. مسؤولان و حاکمان اسلامی باید هم خودشان عدالت اخلاقی داشته باشند و هم بتوانند عدالت را در 3 حوزه قضا، اداره و اجرا برقرار کنند.
اصل دوم را شهید بهشتی آزادی سیاسی و آزادی انتقاد میداند. آزادی سیاسی حوزههای گستردهای دارد که انتخاب و پذیرش مردم برای تأسیس یک نظام سیاسی و همچنین انتقال قدرت به شیوهای آزادانه و انتخابی و با رای مردم و انتخابات در درون این نظام و آزادی انتقاد به حاکمان بویژه آزادی مطبوعات و رسانهها از شاخههای آزادی سیاسی است. نکتهای که آیتالله بهشتی تاکید ویژهای روی آن دارد آزادی انتقاد از رهبران و حاکمان است. همانطور که امروز هم در جامعه مشاهده میشود این مساله، مبتلابه جامعه ما و محل معرکه آرا و نظرات مختلف و متضاد است لکن شهید بهشتی صریحا انتقاد به رهبران را جایز و بعضا در برخی موارد واجب میداند. شهید بهشتی این آزادی را منبعث از تعالیم اسلامی میداند و میگوید: «بنا بر آنچه ما از اسلام میشناسیم، هیچ حکومتی تحت هیچ شرایطی حق ندارد آزادی انتقاد از رهبران را از دست مردم بگیرد. این در اسلام دُگم است». یا در جای دیگر از قول امیرالمومنین میگوید: «آن روزی فساد در جامعه رخنه میکند و زمامداران به صورت بت درمیآیند که رابطه مستقیم میان مردم و زمامداران به کلی بریده شود.
اصل سوم که توسط شهید بهشتی مطرح میشود، اصل مسؤولیت طبقه آگاهتر است. شهید بهشتی تعمدا از واژههای روشنفکران و روحانیون استفاده نمیکند، چرا که این واژهها را مناسب نمیداند و به جای روشنفکر از واژه طبقه آگاهتر استفاده میکند و به جای روحانیون از کلمه علمای اسلام استفاده میکند.
در مکتب اسلام یک اصل مهم و اساسی وجود دارد و آن اینکه علمای اسلام نباید در مقابل آنچه در جامعه میگذرد بیتفاوت باشند و سکوت کنند. حضرت علی(ع) میفرمایند: «وَ مَا أَخَذَالله عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّهِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ»؛ «خداوند از دانشمندان پیمان گرفته که در برابر سیری بیاندازه ظالم و گرسنگی بیاندازه مظلوم آرام نگیرد». بنابراین دکتر بهشتی تاکید دارد که مسؤولیت طبقه آگاه و کسانی که دانش، آگاهی و فهم بیشتری دارند اقتضا میکند در مسائل اجتماعی ساکت نباشند و در مقابل آن سیری بیاندازه ظالم و گرسنگی بیاندازه مظلوم آرام نگیرند. طبقه آگاهتر باید روشنگری کنند و جامعه را از مفاسد و مظالم مصون کنند.
آیتالله شهید بهشتی با توجه به 3 اصل پیشین بر مسالهای بنیادین در آثار خود تاکید دارد و آن مساله حق تعیین سرنوشت است. دکتر بهشتی با تکیه بر مبانی دینی اهمیت مسؤولیتپذیری انسان مسلمان را در آثار خود برجسته کرده و تاکید دارد که مسلمانان باید در امور اجتماعی و سیاسی خود مشارکت فعال داشته باشند. روش و سازوکار وی برای انجام مسؤولیت مسلمانان نسبت به جامعه و حکومت، ایجاد تشکیلات و نظام برای جلوگیری از هرجومرج و نیل به اهداف مشخص اسلامی است. شهید مظلوم آیتالله دکتر بهشتی این نظام اسلامی به وجود آمده را متکی به آرای عمومی میداند و به تعبیر ایشان رای مردم پشتوانه قدرت، قانونیت، نفوذ و تأثیر حکومت است. ایشان از همین جا نتیجه میگیرد که نمیتوان یک حکومتی را بر مردم تحمیل کرد، چرا که این نوع حکمرانی مبتنی بر زور و سرنیزه است و روش حکمرانی اسلامی، همانگونه که رهبر معظم انقلاب تصریح کردند، اینگونه نیست. هر چه آرای عمومی افزایش پیدا کند و حضور مردم در عرصه اجتماعی افزایش یابد، پشتوانه قدرت، قانونیت و نفوذ حکومت مستحکمتر میشود. بنابراین ایشان با تاکید بر اینکه اتکا به آرای عمومی ضرورتی اجتنابناپذیر دارد، در آثار خود به تفصیل به این مساله مهم و مسائل پیرامونی آن پرداخته است.
* عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی
ارسال به دوستان
وزیر آموزشوپرورش از آغاز سال تحصیلی جدید با شرایطی متفاوت از سال گذشته خبر داد
دانشآموزان مهر ماه در مدرسه
در شرایطی که واکسیناسیون معلمان و کادر آموزشی در کشور در دستور کار قرار گرفته و بر اساس پیشبینیها این اقدام از مردادماه آغاز میشود، وزیر آموزشوپرورش در حال آمادهسازی فضا برای حضور دانشآموزان در مدارس است. در این رابطه محسن حاجیمیرزایی با بیان اینکه سال تحصیلی سختی را پشت سر گذاشتیم و آماده میشویم وارد یک سال تحصیلی کاملا متفاوت شویم، گفت: معلمان بعد از ماهها، ارتباط متفاوتی با دانشآموزان خواهند داشت. دانشآموزان را نیز بعد از ماهها دوری از مدرسه میخواهیم دوباره مهرماه به مدرسه بیاوریم.
وی افزود: شاید یکی از کارکردهای برنامههای اوقات فراغت امسال، سازگار کردن بچهها با اقتضائات جدید و استقبال از شرایط نو در سال تحصیلی آینده است. وزیر آموزشوپرورش با بیان اینکه امسال امید داریم از طریق سازماندهی اوقات فراغت، این دوره باارزش بهره بگیریم و به نیازهای اساسی مربوط به آن پاسخ دهیم، گفت: شعار «هر دانشآموز، یک نقش اجتماعی و یک مهارت» کمک موثری در تحقق اهداف تربیتی ما است. ساحتهای مختلف تربیتی ما در اوقات فراغت مجال مییابد در پیوند با مسجد و تشکلهای اجتماعی و سیاسی، زمینههای رشد متوازنتر نسل جدید را فراهم کند.
حاجیمیرزایی با بیان اینکه یادگیری فراگیرترین رفتار انسانها در زندگی است، گفت: کیفیت یادگیری، کیفیت زندگی را تعیین میکند و در رویدادهای زندگی، عنصر مشترک یادگیری است. همه هستی نقطه یادگیری است. پیامبران معلم هستند و کتب آسمانی برای تعلیم و تربیت انسان آمدهاند. دانستن به ما آزادی و قدرت انتخاب میدهد، در میدان ابهام نمیتوان تاخت و با سرعت حرکت کرد. ما باید از مسیر آگاهی پرورش پیدا کنیم. وی ادامه داد: پرثمرترین دوره یادگیری، دوره دانشآموزی است، چرا که ثبات و قدرت یادگیری در این دوران اتفاق میافتد. دوره تحصیل و دوره فراغت از تحصیل دوران مهمی هستند که دومی از اولی مهمتر است، زیرا داوطلبانه و باانگیزه همراه است.
ارسال به دوستان
گزارش «وطنامروز» از بیم و امیدهای لایحه همسانسازی دائم حقوق بازنشستگان
همسانسازی در وقت اضافه!
گروه اقتصادی: در سالهای اخیر وضعیت دریافتی بازنشستگان و مستمریبگیران تأمین اجتماعی به دفعات مورد نقد و بررسی کارشناسان و آحاد مردم قرار گرفته است. وجود تورم مزمن در طول سالهای اخیر باعث شده افزایش حقوق در قالب «طرح همسانسازی»، همواره یکی از مطالبات جدی بازنشستگان صندوقهای گوناگون، بالاخص ۲ صندوق تأمین اجتماعی و کشوری باشد و متعاقبا این مطالبه در برهههای گوناگون و در قالب قوانین سالانه از جمله «ماده 10» قانون اصلاح پارهای از مقررات مربوط به حقوق بازنشستگی، بانوان شاغل، خانوادهها و سایر کارکنان مصوب 23/2/1379، بند «ل» تبصره 4 قانون بودجه سال 1381 (بازنشستگان صندوق کشوری و لشکری)، مواد 109 و 110 قانون مدیریت خدمات کشوری مصوب 1386 (بازنشستگان صندوق کشوری و لشکری)، ماده 39 قانون بودجه سال 1388 (بازنشستگان صندوق تأمین اجتماعی) پاسخ داده شد. همسانسازی حقوق بازنشستگان و مستمریبگیران تأمین اجتماعی برای نخستینبار در مرداد ۹۹ اجرایی شد که البته این همسانسازی نتوانست نیازهای معیشتی آنها را تأمین کند و در نتیجه تصمیم گرفته شد مرحله دوم همسانسازی در سال ۱۴۰۰ اجرایی شود. «وطنامروز» در این گزارش به بیمها و امیدهای این طرح میپردازد؛ لایحهای که در آخرین روزهای عمر دولت تدبیر و امید در حال اجرایی شدن است. اما سوالی که برای همگان ایجاد شده این است که چرا این اقدام زودتر انجام نشد؟
محمدباقر نوبخت در جلسه هماندیشی با نمایندگان تشکلهای فرهنگیان و برخی مدیران سازمانها و نهادهای مرتبط و فعالان این حوزه در تیرماه ۱۴۰۰ اعلام کرد: «موضوع لایحه همسانسازی حقوق بازنشستگان در جلسه آتی هیات دولت مطرح میشود که پس از تصویب در هیات وزیران با قید دو فوریت به مجلس شورای اسلامی تقدیم خواهد شد». بر اساس ماده 30 قانون برنامه ششم توسعه، دولت مکلف است بررسیهای لازم جهت برقراری عدالت در نظام پرداخت، رفع تبعیض و متناسبسازی دریافتها و برخورداری از امکانات شاغلان، بازنشستگان و مستمریبگیران کشوری و لشکری سنوات مختلف را انجام دهد. متوسط حقوق بازنشستگان کشوری و لشکری با بازنشستگان تامین اجتماعی بیش از 2 میلیون تومان اختلاف دارد. بر این اساس متوسط حقوق بازنشستگان کشوری و لشکری از حدود 3/3 میلیون تومان به بیش از 7 میلیون تومان افزایش یافته و رشد 120 درصدی را تجربه کرده است. همچنین دریافتی بازنشستگان تامین اجتماعی از 1/2میلیون تومان به حدود 5 میلیون تومان افزایش یافته و رشد 138 درصدی داشته است. نکتهای که باید به آن اشاره شود این است که این افزایش پرداختیها عمدتا بر اساس احکام بودجه سنواتی است و یک برنامه مشخص و از پیش تعیین شده برای متناسبسازی حقوق بازنشستگان وجود ندارد و ممکن است با رها کردن این موضوع بعد از یکی، دو سال مجددا شاهد افزایش اختلاف دریافتی بازنشستگان و شاغلان باشیم. بر اساس اعلام رسمی حمید پوراصغری، از مدیران ارشد سازمان برنامه و بودجه، پیشنویس اولیه لایحه با همکاری نهادهای ذیربط و تشکلهای صنفی مربوط به بازنشستگان آماده شده و در مرحله بعد باید به هیات دولت برود و در نهایت باید با عبور از این مرحله در مجلس شورای اسلامی تصویب شود. نکتهای که باید به آن اشاره کرد این است که این مراحل بسیار زمانبر خواهد بود و حتی ممکن است خروجی این لایحه به دولت دوازدهم هم نرسد و باید در دولت سیزدهم منتظر نظر سازمان برنامه و هیأت دولت باشد که این روند احتمالا با واکنش منتقدان همراه خواهد شد. اقدام دیرهنگام دولت تدبیر و امید در تدوین و اجرای این طرح موجب شد که بازنشستگان در سالهای اخیر از اثرات مثبت طرح همسانسازی حقوق محروم شوند و اکنون که دولت در روزهای آخر عمر خود برای تصویب آن تلاش میکند ممکن است فرصت نقد و بررسی کافی برای رفع ایرادات و تقویت طرح وجود نداشته باشد.
* چالشها و بیمها
ساختار مالیه کشور متأثر از منابع حاصل از صادرات نفت بهگونهای شکل گرفته که در تأمین هزینههای جاری خود وابسته به فروش نفت بوده است. کاهش منابع حاصل از صادرات نفت موجب شده بحران کسری بودجه به یکی از محورهای مهمی تبدیل شود که علاوه بر مساله ثبات اقتصادی بر کنشگریهای غیراقتصادی و اقتدار ملی کشور نیز اثرگذار خواهد بود. در این راستا یکی از محورهای مهمی که باید همواره مدنظر قرار داشته باشد پیشگیری از تشدید کسری بودجه و اتخاذ تدابیری در جهت کاهش آن است. بدیهی است در چنین شرایطی صرفهجویی در هزینههای جاری وظیفهای است که از تمام دستگاههای کشور انتظار میرود.
چند نکته ضروری درباره طرح دائمیسازی همسانسازی حقوق بازنشستگان باید مورد توجه قرار گیرد.
1- تحمیل بار مالی قابل توجه: مطابق گزارش ارائهشده توسط صندوقهای بازنشستگی، هزینه اجرای این طرح در نیمه دوم سال 99 برای صندوقها حدود 35 هزار میلیارد تومان بوده است که این مبلغ برای سال 1400 بیش از 100 هزار میلیارد تومان تخمین زده میشود.
2- تشدید میزان وابستگی صندوقها به دولت و بودجه عمومی کشور: بررسی صورتهای مالی صندوقهای بازنشستگی حاکی از آن است که در وضعیت کنونی نیز این صندوقها قادر به تأمین هزینههای خود نبوده و مجموع کمک دولت به صندوقهای بازنشستگی کشوری، لشکری، فولاد و وزارت اطلاعات در سال 99 جهت پرداخت حقوق بازنشستگان، حدود 90 هزار میلیارد تومان بوده که معادل 18 درصد بودجه عمومی کشور است. قابل تأمل است که به دلیل کاهش درآمد و افزایش هزینه صندوقهای بازنشستگی تحت تأثیر تغییرات جمعیتی، مقدار این وابستگی به صورت روزافزون در حال افزایش است و در دهههای آینده، بخش اعظمی از بودجه عمومی کشور باید صرف پرداخت دیون صندوقها به بازنشستگان شود.
3- در نظر نگرفتن ردیف بودجه برای تأمین مالی طرح: در ردیفهای قانون و در مجموع منابع عمومی بودجه سال 1399 اعتباری برای همسانسازی حقوق بازنشستگان در نظر گرفته نشده است.
4- عدم کفاف منبع مالی تعیینشده برای اجرای طرح: هیاتوزیران در جلسه مورخ 18/4/1399 به استناد بند و تبصره 2 قانون بودجه سال 1399، سهام دولت در شرکتهای دخانیات (4/16 درصد)، آلومینیوم جنوب (17 درصد)، پتروشیمی دماوند (22 درصد)، هپکو (55 درصد)، پالایشگاه نفت امام خمینی (17 درصد)، آلومینای ایران (17 درصد)، طلای زرشوران (17 درصد) و ماشینسازی تبریز (35 درصد) را با ارزش 32 هزار میلیارد تومان بابت رد دیون به سازمان تأمیناجتماعی واگذار کرد و از سوی دیگر با اجرای همسانسازی حقوق بازنشستگان، با توجه به شروع همسانسازی از مردادماه، حدود 12 هزار میلیارد تومان در سال 1399 به هزینههای این سازمان افزوده شد. در رابطه با سازمان تأمیناجتماعی نیروهای مسلح بر اساس اظهارات نماینده این سازمان، 6 هزار میلیارد تومان رد دیون برای تأمین هزینههای همسانسازی در این سازمان برای 6 ماه دوم سال پیشبینی شده که 2 هزار میلیارد تومان کمتر از اعتبار لازم برای ۶ ماه دوم سال است. از آنجا که برای صندوق بازنشستگی کشوری در بند «و» تبصره 2 مجوز رد دیون داده نشده است مشخص نیست که بار مالی همسانسازی در این صندوق چگونه تأمین خواهد شد.
5- مشکل تأمین اعتبار در سالهای آتی و تأمین نقدینگی: حتی درصورتیکه داراییهای واگذارشده به صندوقها کفاف اجرای طرح همسانسازی را بدهد باید توجه داشت که داراییها برای یک بار و آن هم بابت رد دیون به صندوقهای بازنشستگی واگذار شده است و نحوه تأمین اعتبار این هزینه مستمر و غیرقابل اجتناب در سالهای آتی نامشخص است. از سوی دیگر پرداخت حقوق بازنشستگان نیازمند نقدینگی است، این در حالی است که داراییهای واگذارشده در شرایط فعلی از امکان نقدشوندگی برخوردار نیستند. قبل از اجرای همسانسازی، سازمان تأمیناجتماعی برای تأمین هزینههای جاری خود، ماهانه حدود هزار میلیارد تومان از بانک رفاه استقراض میکند.
6- تشدید نابرابری و ایجاد نارضایتی به دلیل مدل اجرای طرح: با توجه به اینکه عمده صندوقها در اجرای سیاست همسانسازی به منابع دولت وابسته هستند این سیاست را میتوان در قالب سیاستهای حمایتی دولت دستهبندی کرد. با این وجود در نظر گرفتن قاعده پرداخت معادل با 90 درصد دستمزد شاغلان با قاعده سیاست حمایت بیشتر از دهکهای پایین درآمدی همراستا نیست و گروههای پایین شغلی (درآمدهای پایین) از میزان و درصد افزایش بسیار کمتری نسبت به گروههای بالای درآمدی برخوردار میشوند. این مساله موجب ایجاد نارضایتی و شکلگیری مطالبه افزایش بیشتر حقوق در بین بازنشستگان صندوق تأمیناجتماعی شده است و احتمالا موجب بروز تجمعات اعتراضی و فشار به دولت خواهد شد.
7- از دست رفتن فرصتهای پیش رو برای اصلاحات: از آنجا که به دلیل وضعیت بحرانی صندوقهای بازنشستگی انجام اصلاحاتی در این نظام اجتنابناپذیر است، باید تلاش شود تا این اصلاحات با کمترین هزینه اجتماعی انجام شود. تخصیص اعتبارات رفاهی و افزایش حقوق بازنشستگان در قالب این طرح فرصت خوبی بود تا برخی اصلاحات مدنظر نیز همراه با اجرای این طرح صورت گیرد که با اجرایی شدن طرح به شکل مذکور، فرصت این اصلاحات از دست رفت.
هر چند توجه به معیشت بازنشستگان و در نظر گرفتن سیاستهای حمایتی برای خانوارهای کمدرآمد لازم و ضروری است ولی این موضوع باید با در نظر گرفتن تمام شرایط کشور دنبال میشد تا با تبدیل کسری بودجه به استقراض از بانک مرکزی و ایجاد تورمهای افسارگسیخته به ضد خود تبدیل نشود. همچنین با توجه به وضعیت موجود و چشمانداز آتی منابع و مصارف بودجه و صندوقهای بازنشستگی، ضروری است که علاوه بر افزایش استقلال عمل صندوقهای بازنشستگی، اجرای اصلاحات پارامتریک و غیرپارامتریک در صندوقهای بازنشستگی به عنوان یکی از اصلاحات اساسی اجتنابناپذیر کشور در جهت کاهش کسری بودجه و افزایش پایداری صندوقهای بازنشستگی در سیاستهای کلی بویژه سیاستهای کلی برنامه هفتم توسعه مورد توجه قرار گیرد. علاوه بر این، پیشنهاد میشود در جهت ایجاد انضباط مالی و بهبود وضعیت ترازهای بودجهای، رویهای اتخاذ شود که در بررسی مصوبات مجلس و دولت بار مالی مصوبات صرفا در قالب یک سال مورد ارزیابی قرار نگیرد، بلکه باید بار مالی مستمری که یک تصمیم میتواند به همراه داشته باشد با منابع در نظر گرفته شده برای آن مقایسه شود. تغییر رویکرد بررسی بار مالی و تراز بودن منابع و مصارف این طرح از بررسی سالانه به نگاه میانمدت و چندین ساله نیازمند پیشبینی چنین احکامی در سیاستهای کلی نظام خواهد بود.
ارسال به دوستان
قالیباف: اطلاعات ضبط شده پس از توافق 3 ماهه به آژانس داده نخواهد شد
اولتیماتوم علیه وقتکشی
عراقچی: به اندازه کافی مذاکره انجام شده زمان تصمیمگیری است
گروه سیاسی: تهران با تصمیم عدم تمدید مجدد تفاهم موقت با آژانس بینالمللی انرژی هستهای و عدم تحویل دادههای ضبطشده دوربینهای نظارتی آژانس به این نهاد، پیامی قاطع به طرف بدعهد غربی و فرصتسوزیهای آمریکا و 3 کشور اروپایی فرستاد.
به گزارش «وطنامروز»، بر این اساس ایران با این تصمیم، بند 6 مصوبه «اقدام راهبردی برای لغو تحریمها و صیانت از منافع ملت» مصوب مجلس در توقف اجرای داوطلبانه پروتکل الحاقی را به طور کامل اجرایی کرده و از این پس صرفا تعامل ایران و آژانس در چارچوب متعارف تحت نظارت پادمانی ادامه پیدا خواهد کرد.
این اتفاق در حالی رخ میدهد که طرف آمریکایی طی روزهای گذشته با خطونشان کشیدن برای ایران پیرامون حفظ تحریمها و برای تحت تاثیر قرار دادن مذاکرات وین برای احیای برجام، تداوم این مذاکرات را مشروط به تمدید توافق ایران و آژانس کرد اما تهران با بیتوجهی به این تهدیدها پاسخ عملی به زیادهخواهی آمریکاییها داد تا به واشنگتن یادآوری کند موازنه هستهای معکوس شده و این دولت بایدن است که باید امتیاز دهد.
ایران اسفند 99 توافقی موقت و فنی با آژانس به عنوان آخرین فرصت برای بازگشت طرفهای توافق برای عمل به تعهدات برجامیشان انجام داد و طی این مدت ۶ دور مذاکرات نشست کمیسیون مشترک برجام از فروردین 1400 نتیجه روشنی در رفع تحریمها به دنبال نداشت. بهرغم این اتفاق، تهران باز هم با حسن نیت 3 خرداد برای یک ماه دیگر این توافق را تمدید کرد که روز پنجشنبه 3 تیرماه موعد آن به سر آمد.
بر همین اساس این رفتار تهران این سوءبرداشت را برای رافائل گروسی، مدیرکل آژانس ایجاد کرد که این تفاهم موقت با تهران حقی برای آژانس ایجاد کرده و تعهداتی را بر ایران بار میکند، از این رو گروسی چندی قبل اعلام کرد ایران به درخواست آژانس برای تمدید توافق پاسخی نداده است!
* قالیباف: اطلاعات دوربینها به آژانس داده نمیشود
رئیس مجلس تاکید کرد قانون اقدام راهبردی برای لغو تحریمها دقیقا در حال اجراست و اطلاعات ضبطشده هیچگاه به آژانس داده نخواهد شد. بر این اساس حجتالاسلام علیرضا سلیمی، نماینده مردم محلات و دلیجان در مجلس شورای اسلامی در جلسه علنی دیروز در تذکری خطاب به رئیس مجلس با اشاره به قانون اقدام راهبردی برای لغو تحریمها و تامین منافع ملی (مصوب آذر 1399) اظهار داشت: در قانون اقدام راهبردی ۳ ماه به آژانس بینالمللی انرژی اتمی فرصت داده شد و این فرصت یک ماه دیگر هم تمدید شد اما حالا ۳ روز است این فرصت تمام شده و خودمان باید از حیثیت مصوبه مجلس دفاع کنیم. وی تصریح کرد: آیا شورای عالی امنیت ملی در این باره تصمیمی گرفته که ما از آن مطلع نیستیم؟!
محمدباقر قالیباف، رئیس مجلس در پاسخ به سوال نماینده مردم محلات و دلیجان اظهار داشت: درباره قانون اقدام راهبردی برای لغو تحریمها و وظایف آژانس انرژی اتمی قبلا هم تذکر دادهام و الان هم تاکید میکنم پس از گذشت مدت زمان ۳ ماهه هیچ چیز دیگری تمدید نشده و پس از آن (پس از توافق سه ماهه) هم هیچ کدام از اطلاعاتی که ضبط شده هیچ وقت به آژانس داده نخواهد شد و در اختیار جمهوری اسلامی باقی خواهد ماند. رئیس مجلس تصریح کرد: این قانون مصوب مجلس است و دقیقا در حال اجراست.
* پاسخ به سوءتفاهم مدیرکل آژانس
همچنین سفیر و نماینده دائم جمهوری اسلامی ایران در سازمانهای بینالمللی مستقر در وین و همچنین آژانس بینالمللی انرژی اتمی، درباره گزارش جدید آژانس بینالمللی انرژی اتمی درباره تفاهم فنی مشترک ایران و آژانس عنوان کرد: بعد از پایان این تفاهم ۳ ماهه، جمهوری اسلامی ایران تصمیم گرفت تفاهم مشترک فنی با آژانس را تمدید نکند، ولی بر مبنای حسن نیت، ایران به ضبط دادههای دوربینهای آژانس به مدت یک ماه دیگر ادامه داد.
کاظم غریبآبادی در گفتوگوی تلویزیونی اظهار کرد: ما هیچ تفاهمی با آژانس برای حتی یک ماه هم انجام ندادیم و 3روز گذشته مهلت یک ماهه نیز پایان یافت. غریبآبادی با اشاره به گزارش روز جمعه رافائل گروسی، مدیرکل آژانس اضافه کرد: مدیرکل آژانس گزارشی را به اعضای شورای حکام و شورای امنیت ارسال کرد که این یک ماه تمدید هم از منظر او به معنای تمدید تمام شده و ایران به درخواستهای آژانس پاسخی نداده که این تفاهم فنی را مجددا ادامه دهد و تمدید کند.
آژانس بینالمللی انرژی اتمی جمعه اعلام کرد پاسخی از تهران درباره تمدید توافق فنی میان این نهاد بینالمللی با ایران دریافت نکرده است. این نهاد بینالمللی در بیانیهای اعلام کرد: «رافائل گروسی»، مدیرکل آژانس ۱۷ ژوئن نامهای به مسؤولان ایرانی در این باره نوشته اما «ایران به این نامه پاسخ نداده و مشخص نکرده که آیا قصد حفظ توافق فعلی را دارد یا خیر». در بخشی از این بیانیه آمده بود: «در این باره به پاسخ فوری ایران نیاز است. رافائل گروسی بر اهمیت حیاتی گردآوری داده از فعالیتهای تهران به موجب این توافق تأکید کرده است». آژانس همچنین گفت تداوم فعالیتهای راستیآزمایی و نظارت در ایران و گردآوری بیوقفه داده توسط تجهیزات این نهاد بینالمللی ضروری است.
نماینده ایران در آژانس بینالمللی انرژی اتمی هم خاطرنشان کرد: مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی در موقعیتی نبود که از ایران بخواهد به فعالیت خود ادامه دهد. چون تفاهمی که ما با آژانس داشتیم، یک تفاهم بر مبنای اصول سیاسی بود و نه یک تفاهم فنی بر مبنای تعهدات جمهوری اسلامی ایران.
غریبآبادی ادامه داد: آنچه ملزم هستیم با آژانس همکاری کنیم، صرفا در چارچوب پادمانهاست و رویههای پادمانی که کشورها نزد آژانس تعهد دارند نیز مشخص است.
وی با اشاره به پاسخ روز جمعه خود به مدیرکل آژانس افزود: در پاسخی که به مدیرکل دادیم گفتیم که جمهوری اسلامی ایران ملزم به اجرای تعهدات فراتر از پادمان نیست و اگر ما داوطلبانه اقدام به ضبط این دادهها کردیم، به منزله این نیست که ما تعهدی نزد آژانس داشتیم و حالا شما بخواهید از آن به عنوان حق آژانس از آن یاد کنید و مکررا حقتان را از جمهوری اسلامی ایران مطالبه کنید، چرا که اگر یک اقدام داوطلبانه انجام میشود، نباید به عنوان یک اقدام تعهدآور و اجباری تلقی شود.
غریبآبادی گفت: ظاهرا آقای مدیرکل آژانس این را اشتباه فرض کرده و برای خودش حقی قائل شده که مکررا این موضوع را پیگیری میکند. نماینده دائم ایران در آژانس خاطرنشان کرد: همان زمانی که ما این تفاهم مشترک فنی را با آژانس داشتیم با هدف کمک به مذاکرات سیاسی در جهت رفع تحریمها و توفیق این مذاکرات بود. وی افزود: اگر بحث مذاکرات در جریان نبود، نه آن تفاهم ۳ ماهه فنی را با آژانس داشتیم و نه تداوم یکماهه آن را.
***
عراقچی: به اندازه کافی مذاکره انجام شده، زمان تصمیمگیری است
مذاکرهکننده ارشد کشورمان در وین با اشاره به مذاکرات با 1+4، گفت: یک سری مسائل باقی مانده که مذاکره درباره آنها به اندازه کافی صورت گرفته و زمان تصمیمگیری کشورها فرا رسیده است.
سیدعباس عراقچی در گفتوگو با خانه ملت، با اشاره به نشست روز گذشته خود با اعضای کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی، گفت: فرصت مجددی پیدا شد تا در کمیسیون امنیت ملی حضور پیدا کنم و درباره آخرین وضعیت مذاکرات وین، مباحث مطرح در تهران، نظرات و پیشنهادات با نمایندگان کمیسیون صحبت کنم. مذاکرهکننده ارشد کشورمان پیرامون نتایج مذاکرات وین، اظهار کرد: تاکنون 6 دور مذاکرات با 1+4 انجام شده است و تقریبا به مراحل پایانی نزدیک شدهایم، یک سری مسائل باقیمانده که مذاکره درباره آنها به اندازه کافی صورت گرفته است و زمان تصمیمگیری کشورها فرا رسیده است. وی تصریح کرد: جمهوری اسلامی ایران قبلا تصمیمات سخت خود را گرفته است؛ زمانی که ایالات متحده آمریکا از برجام خارج شد و ایران تصمیم گرفت در برجام بماند، تصمیم بزرگ و سخت ایران بود که منجر به حفظ برجام تا الان شده است. در حال حاضر نوبت طرفهای مقابل است و با توجه به مذاکراتی که داشتیم باید تصمیم بگیرند و درباره احیای مجدد برجام به جمعبندی برسند تا توافق حاصل شود. مذاکرهکننده ارشد کشورمان در وین در پایان تاکید کرد: زمان تصمیمگیری برای همه طرفهای برجام است و کشورهای مقابل باید تصمیمات سخت خود را بگیرند.
ارسال به دوستان
«وطنامروز» گزارش میدهد؛ دولت کانادا تا سال 2019 کودکان بومی را از خانوادههایشان جدا کرده و به خانوادههای سفیدپوست تحویل داده است
کانادای کودک دزد
آیا دولت جاستین ترودو بهخاطر نسلکشی فرهنگی بومیان و 2 قرن نقض حقوق بشر در کانادا عذرخواهی میکند؟
ثمانه اکوان: چند هفته پیش ۲۱۵ جسد از کودکان بومی در مدرسهای در بریتیش کلمبیا کشف شد. چند روز پیش نیز رسانهها از کشف گور جمعی دیگری حاوی جسد 750 کودک دیگر در کانادا خبر دادند. این مدارس، مدارسی شبانهروزی بودند که کودکان بومی کانادا که از والدینشان در دهههای ۱۸۸۰ تا ۱۹۶۰ جدا شده بودند، در آنها نگهداری میشدند. سیاست دولت کانادا در آن زمان جدا کردن کودکان بومی از والدینشان و تربیت آنها در مدارس شبانهروزی بود تا هویت بومی خود را از دست داده و با هویت اروپایی که در آن زمان در کانادا مستقر شده بود، پرورش پیدا کرده و بزرگ شوند.
مردم کانادا از تاریخچه این مدارس و سوءاستفادههایی که این مدارس از کودکان میکردند، کاملا آگاه بودند اما کشف گور جمعی کودکان در زمین یکی از این مدارس نهتنها مردم این کشور، بلکه مردم جهان را در شوکی عظیم فرو برد.
این مساله، مسالهای نوین در فضای سیاسی و اجتماعی کانادا نیست. گزارشهای زیادی پیش از این راجع به نوع برخورد با بومیان کانادا منتشر شده بود. «کمیسیون ملی حقیقت و مصالحه» کانادا گزارشی سال ۲۰۱۵ منتشر کرده و درباره نوع برخورد با بومیان در سالهای مختلف در طول تاریخ کانادا گزارشهای مختلفی را منتشر کرده بود. اما این حادثه تاثیرات زیادی بر این مساله داشت که مشخص شود این مدارس شبانهروزی واقعا چه اقداماتی انجام میدادند و دولت چطور به صورت عامدانه با بومیان آمریکایی و کانادایی برخورد میکرده است. حالا دیگر بسیار مشکل است که مدارس شبانهروزی را چیزی غیر از تلاش برای «نابودی فرهنگی» یا حتی «نسلکشی بومیان» در این کشور دانست.
* ماجرای گورهای جمعی چیست؟
از سالهای ابتدایی دهه ۱۸۷۰ میلادی تا ابتدای دهه ۱۹۶۰، برای اینکه کودکان بومی از فرهنگ اصلی خود دور شوند، توسط دولت کانادا از پدران و مادران خود دور شده، کیلومترها دورتر به دست مدارس شبانهروزی سپرده میشدند و بسیاری از آنها دیگر هیچگاه به زندگی قبلی خود بازنگشته و حتی دیگر اثری از آنها در جامعه نیز پیدا نمیشد. برخی عنوان میکردند این کودکان از مدارس فرار کرده و گم شدهاند و برخی دیگر میگفتند بر اثر بیماریهای مختلف جان خود را از دست دادهاند. بر اثر گزارشهای تاریخی، مشخص است هزاران نفر از این کودکان در مدارس شبانهروزی حضور داشتهاند. حالا در ۲ اکتشاف جدید، یک گور جمعی از ۲۱۵ کودک و نوجوان ۳ تا ۱۸ساله و یک گور جمعی حاوی ۷۵۰ جسد دیگر در مکانهای مدارس شبانهروزی تاکنون یافت شده است و مورخان و کارشناسان بر این اعتقادند احتمالا گورهای جمعی دیگری نیز در تمام نقاط کانادا وجود دارند که آنها نیز باید کشف شوند.
* دولت کانادا چطور به نابودی افراد و فرهنگ بومیان میپرداخته است؟
ماجرای جدا کردن کودکان از والدین قدم ابتدایی کانادا برای تکمیل پازل تبدیل کردن آنها به انسانهای بهزعم آنها «متمدن» و در واقع انسانهایی با تفکر سفیدپوست بود. در وهله اول کودکان از مادران و پدران خود جدا شده، کیلومترها دورتر در مدارس شبانهروزی مستقر میشدند. بعد از آن؛ نخستین گام کوتاه کردن موی آنها بود که بر خلاف فرهنگ بومی کانادا بود. آنها مجبور بودند یونیفرمهای مخصوص به تن کنند، اگر به زبان مادری خود صحبت میکردند تنبیه میشدند و مجبور بودند انگلیسی یاد بگیرند. زبان لاتین یادگرفته و کتاب مقدس میخواندند. بعد از این، بر اساس گزارشها، کودکان نیمی از روز را در این مدارس به کار کردن میپرداختند. دختران کارهای نظافت، پختوپز و رسیدگی به امور خوابگاهها را برعهده میگرفتند و پسران باید کشاورزی کرده و ادوات کاری میساختند. این اقدامات لزوما برای آموزش آنها نبود و دولت کانادا و کلیسای کاتولیک از کار کردن این کودکان درآمد کسب و با آنها مانند نیروی مجانی کار برخورد میکردند. آموزش مدنظر کلیسا و دولت کانادا برای این دانشآموزان در انتهای امر اما باعث نمیشد آنها به سمت آموزش علم یا دروس مختلف بروند بلکه به آنها آموزش داده میشد که چطور خدمتکاران خوبی باشند، چطور کارگران خوبی برای کار در مزارع باشند و چطور در صنایع مختلف مشغول کارگری شوند. در همین پروسه، برای کودکانی که خود باید غذای خود را میکاشتند، ممکن بود کمبود مواد غذایی به وجود بیاید و بسیاری از آنها به دلیل کمبود مواد غذایی مغذی یا حتی بیماریهایی که به آنها رسیدگی نمیشد، جان خود را از دست میدادند.
در عین حال این کودکان در مدارس معمولا مورد سوءاستفاده جنسی، روانی و فیزیکی قرار میگرفتند. بهانههای دیگری که درباره علت مرگومیر این کودکان آورده میشود این است که غذا و آب مورد نیاز این مدارس بخوبی تامین نمیشد و بسیاری از این کودکان بر اثر بیماری جان خود را از دست دادهاند. این در حالی است که با کشف این گورها، حالا باید تا جایی که میتوان علت مرگ آنها نیز مشخص شود؛ آیا بیماریهای واگیر موجب مرگ آنها شده است یا سوءاستفادههای جنسی یا قتلعامی گسترده در تمام این مدارس با دستور دولت وجود داشته است؟
سوال اصلی دیگر این است: چرا وقتی یک کودک جان خود را از دست میداده، جسد او برای خانوادهاش فرستاده نمیشد؟ برخی بر این عقیدهاند به دلیل بالا بودن مسافت بین خانه و مدارس، دولت کانادا و مدیریت مدارس ترجیح میدادند به جای فرستادن اجساد به خانهشان، آنها را در همان زمین مدرسه دفن کنند تا پول انتقال اجساد به مکانهایی که والدین بودند را نیز ندهند، با این حال برخی از این والدین سالها بعد به مدارس مراجعه کرده و خواستار دیدار با فرزندانشان شدند اما معمولا با این بهانه که کودک آنها از مدرسه گریخته و دیگر هیچ وقت به آنجا بازنگشته، آنها را از پیگیری سرنوشت فرزندانشان منصرف میکردند.
* نسلکشی فرهنگی همچنان ادامه دارد
مسألهای که گزارش کمیسیون حقیقت و مصالحه در کانادا به آن اشاره میکند، این است که این نوع رفتارها و این کودککشیها، مسالهای موقت در تاریخ کانادا نبوده است. این مدارس بر اساس سیاستی بلندمدت و فراگیر در سراسر کانادا برای نخستینبار توسط «سر جان مکدونالد» نخستین نخستوزیر این کشور در فاصله سالهای ۱۸۷۳ تا ۱۸۹۱ تاسیس شدند. او در یک سخنرانی درباره مدارس شبانهروزی برای کودکان بومی گفته بود: «زمانی که مدارس در محلهای زندگی والدین باشد، با توجه به اینکه والدین «وحشی» هستند، اگرچه کودک یاد میگیرد بخواند و بنویسد اما با زندگی در کنار والدینش، مدل بومیان فکر و زندگی میکند و تبدیل به «وحشی»ای میشود که میتواند بخواند و بنویسد. من به عنوان مدیر این کشور واقعا تلاش دارم کودکان بومی تا جایی که میتوانند از محیط تاثیرگذاری والدین خود دور باشند و تنها راه برای این کار این است که در مدارس آموزش خاصی گذاشته شود و بدین ترتیب میتوانند عادات و نوع تفکر انسان سفیدپوست را داشته باشند».
سال ۱۸۸۳ بود که این مدارس به صورت عمومی و بسیار زیاد در نقاط مختلف کانادا به راه افتاد اما نقطه اوج جمعیتی این مدارس در قرن نوزدهم نبود، بلکه در میانه قرن بیستم بود و در سالهای دهه ۱۹۶۰ میلادی بود که تعداد کودکان در این مدارس کاهش پیدا کرد.
اما از دهه ۱۹۶۰ میلادی سیاست دیگری در پیش گرفته شد که به نام «Sixties Scoop» شناخته میشود. بر اساس این سیاست، یک مجموعه از سیاستهای رفاهی برای کودکان در کانادا در نظر گرفته شد و هدف اصلی آن جداسازی کودکان بومی از والدینشان و سپردن سرپرستی آنها به خانوادههای سفیدپوست بود. با وجود اینکه نام این سیاست اشاره میکند که باید درباره دهه ۶۰ میلادی باشد اما اوج استفاده از این سیاست برای جداسازی والدین از کودکان به دهه ۵۰ میلادی برمیگردد و این سیاست تا دهه ۸۰ میلادی نیز همچنان ادامه داشت. تخمین زده شده است در طول این سالها ۲۰ هزار کودک بومی از والدینشان گرفته شده و به خانوادههای سفیدپوست طبقه متوسط داده شدهاند تا در این خانوادهها مانند سفیدپوستان رشد کنند و فرهنگ آنها را داشته باشند.
نکته جالب در این باره این است که جداسازی کودکان از والدینشان در کانادا هنوز هم یکی از مشکلات اصلی در زندگی بومیان این کشور است و البته در این جامعه مشکلات دیگری مانند ربودن و تجاوز به زنان بومی یا ناپدید شدن آنها و به قتل رسیدنشان وجود دارد که چندان هم مورد توجه رسانهها قرار نمیگیرد.
مساله اصلی در حال حاضر پرداختن به تاریخ ۱۵۰ساله تاسیس این مدارس و نوع برخورد با کودکان بومی و والدینشان نیست، بلکه مساله اصلی اینجاست که این سیاستها همچنان در سیستم سیاسی کانادا ادامه دارد. هنوز هم برای بومیان کانادا بسیار سخت است که همچنان هویت بومی خود را حفظ کنند و به آداب و آیین خود باقی بمانند. هنوز هم کودکان بومی به بهانههای مختلف توسط آژانسهای حمایتی از والدین خود جدا میشوند و این مساله در بین بومیان بسیار بیشتر از سفیدپوستان رخ میدهد و هنوز هم پروندههای جنایی درباره دزدیده شدن کودکان یا دختران و زنان بدون توجه خاصی و بدون نتیجه بسته میشود.
شاید صحبت کردن از تاریخ کانادا و اقدامات وحشیانهای که درباره کودکان انجام میشده وحشتناک باشد اما وحشتناکتر از آن، این است که بدانیم این سیاستها و این اقدامات همچنان ادامه دارد. روش جدید جداسازی کودکان بومی از والدینشان که از دهه ۶۰ میلادی تاکنون در پیش گرفته شده است، این است که بیمارستانها مادران را برچسبگذاری و مشخص میکنند که کدام یک از این مادران «ممکن است» نتواند بخوبی از کودک خود مراقبت کند. این مادران برچسبگذاری میشوند و بعد از مدتی آژانسهای کودک سراغ آنها میروند و به بهانه عدم توانایی در مراقبت از کودک، او را از مادرش جدا میکنند. این اتفاق درباره بومیان بشدت اتفاق میافتد و آمار بسیار بالایی دارد. نکته جالب اینجاست که این اتفاقات نه در تاریخ قدیمی کانادا، بلکه در زمان حاضر اتفاق میافتد. این سیاست به صورت رسمی تا سال ۲۰۱۹ یعنی تا همین ۲ سال پیش یعنی در سالهای نخستوزیری جاستین ترودو همچنان ادامه داشته است.
* نقش آمریکا در نسلکشی فرهنگی سرخپوستان
در بررسی تاریخی این موضوع نباید از نقش ایالاتمتحده و سیاستهای این کشور در این باره نیز به سادگی عبور کرد. این اقدامات در کانادا تحت تاثیر اقداماتی که در آمریکا درباره کودکان بومی اعمال شده بود، انجام شد. نیکلاس فلود داوین، یکی از نمایندگان پارلمان کانادا در یکی از سخنرانیهای خود بخوبی اشاره کرده است که «تلاشهای کانادا برای پیاده کردن این سیاست، دقیقا بعد از اقدامات آمریکا در این زمینه شروع شد».
بعد از تاسیس مدرسه کارلایل در آمریکا برای کودکان بومی در سال ۱۸۷۹، فردی که این مدرسه را تاسیس کرد؛ یعنی ژنرال ارتش آمریکا «ریچارد هنری پرت» بسیار معروف شد. این شهرت به خاطر این کلام او بود که میگفت: «سرخپوستها را بکشید؛ آدمها را حفظ کنید». این جمله به این معنی بود که باید فرهنگ بومیان کانادا و آمریکا کشته شده و از بین برود؛ بخش سرخپوست فرد بومی را از او بگیرد و بخش انسانی او را زنده نگه دارد و او را به اصطلاح «متمدن» کند. استدلال اصلی افرادی چون «ریچارد هنری پرت» این بود که میخواستند از جداسازی بومیان از جمعیت سفیدپوست خودداری کنند و دیگر هویتی به نام انسانهای بومی یا سرخپوستان در آمریکا و کانادا نداشته باشند.
شاید ایالاتمتحده نخستین حامی و موثر برای شکلگیری این مدارس باشد اما بعد از مدتی این مدارس بهکل تعطیل شد و دیگر تلاشی جهت تبدیل سرخپوستان به آدمهایی با تفکر سفیدپوست نشد. جامعه آمریکایی آنها را براحتی نادیده گرفت و به حاشیه راند اما این پروسه در کانادا ادامه پیدا کرد و حتی تا سال ۲۰۱۹ نیز ادامه یافت. گزارش کمیسیون حقیقت و مصالحه در کانادا که سال ۲۰۱۵ منتشر شد، به صراحت بیان میکند اقدامات صورتگرفته از طرف دولت کانادا را میتوان با عبارت «نسلکشی فرهنگی» بیان کرد.
* عذرخواهی میکنند؟
سوالی که امروز مطرح میشود این است: دولت کانادا چطور میخواهد به صورت مناسب از بومیان آن کشور عذرخواهی کند؟ دولت کانادا از زمانی که گورهای جمعی در مدارس مختلف این کشور کشف شده تنها ابراز تاسف کرده و حاضر به عذرخواهی نشده است. نخستوزیر کانادا که درباره مسائل حقوق بشری در سراسر دنیا سخنرانیهای طولانی ایراد میکند، حاضر نشده است از این اقدام عذرخواهی و به مساله «نسلکشی» و «نسلکشی فرهنگی» در این کشور اشاره صریحتری کند. ترودو تنها به این مساله اشاره کرده است که کلیسا مسؤول این کشتار بوده و از پذیرفتن مسؤولیت در این زمینه شانه خالی کرده است. سوالی که اینجا مطرح میشود، این است: دولت کانادا قرار است با میراثی که از این اتفاق باقی مانده چه کند و قرار است با تبعیض نژادیای که به صورت سیستمی و ساختاری در این کشور علیه بومیان وجود دارد چه کند؟
چند روز پیش یکی از بومیان کانادایی که هماکنون نماینده پارلمان این کشور است، در روزنامه «گلوب اند میل» یادداشتی نوشت و در آن به صراحت تاکید کرد: «مشکل اساسی درباره ماجرای کشف اجساد کودکان و نوع برخورد دولت کانادا با بومیان این کشور، این است که دولت کانادا قصد ندارد به صورت واقعی اقدامی در این زمینه انجام دهد.
دولت ما هماکنون زمان زیادی روی این مساله صرف کرده است که چطور میتواند از این بحران سیاسی جان سالم به در ببرد و در اصل، اصلا به این مساله نپرداخته که چطور میتواند این مساله را برای نسلهای بعد و حتی نسل فعلی بومیان توضیح داده و جبران کند».
در اصل در شرایط فعلی بیشترین مسالهای که ذهن دولت کانادا را اشغال کرده این است که در دادگاه و دعوای قانونیای که بومیان علیه دولت به راه انداختهاند تا دولت به صورت رسمی مسؤولیت خود در قبال صدمات فرهنگی و انسانیای که به بومیان زده است را پذیرفته و پاسخگو باشد، پیروز بیرون بیاید. این دولت به دنبال جبران و رسیدن به عدالت انتقالی نیست. عدالت انتقالی مد نظر در سیستمهای حقوقی بینالملل بیان میکند در مواجهه با یک نسلکشی یا جنایت عظیم، باید عدالت درباره افراد درگیر در این جنایات اجرایی شود، خسارات بازماندگان به صورت مناسب پرداخت شود و اطمینان حاصل شود این اتفاق دیگر در آینده تکرار نخواهد شد. با این حال نگاهی به عملکرد دولت کانادا نشان میدهد نه خبری از عذرخواهی در این کشور وجود دارد، نه جبران خسارات برای بازماندگان این اتفاقات و نه حتی وعدهای برای تکرار نشدن این حوادث و اتفاقات در آینده! این موضوع نهتنها در کانادا، بلکه در آمریکا نیز که سابقه چنین اقداماتی را دارد و هنوز هم دست به جدا کردن والدین از فرزندانشان در مرزهای جنوبی این کشور میزند، باید باز شده و درباره آن صحبت شود.
این موضوع باید در تمام کشورهای اروپایی که در سایر کشورهای جهان مستعمره به راه انداخته بودند به موضوعی مهم در گفتوگوها تبدیل شود و سازمانهای بینالمللی باید برای برقراری عدالت در این زمینه از دولت کانادا توضیح خواسته و به جبران خسارات در این زمینه وادارش کنند. دولت کانادا با انداختن تمام تقصیرها و گناهان به پای کلیسای کاتولیک، سعی دارد از این مسؤولیت شانه خالی کند. ترودو، نخستوزیر کانادا در آخرین اقدام خود برای فرار به جلو از پاپ فرانسیس خواسته است سفری به کانادا داشته و در این باره از مردم این کشور و بومیان عذرخواهی کند. پاپ که این روزها به علتهای مختلف همواره در حال عذرخواهی از مردم در سراسر جهان است، حاضر به پذیرفتن تقصیرات نشده و تنها ابراز همدردی کرده و این اتفاق را فاجعهای بزرگ خوانده است. جامعه بومیان کانادا به همین دلیل از کلیسای کاتولیک بشدت انتقاد داشته و معتقدند عذرخواهی رسمی در این باره باید صورت گیرد.
اگرچه مساله کشتار کودکان بومی در مدارس شبانهروزی کاتولیک یا دولتی کانادا پروندهای بسته و متعلق به تاریخ این کشور به نظر میرسد اما پروندهای که هماکنون باز است و میتواند انگشت اتهامات ضد حقوق بشری را به سمت کشورها در حوزه آمریکای شمالی هدایت کند، مساله جدا کردن کودکان از خانوادهها و والدینشان در مرزهای آمریکاست؛ جداسازی و سپردن کودکان به خانوادههای سفیدپوست آمریکایی که این بار نه درباره بومیان آمریکا، بلکه درباره کودکان لاتینتبار صورت میگیرد. اگر جوامع بینالمللی و حقوق بشری بتوانند کانادا را وادار به پذیرش مسؤولیت و جبران خسارات به بازماندگان این اتفاقات و جامعه بومیان کانادا کنند، میتوانند گامی مناسب در جهت احقاق حق کودکان لاتینتبار در آمریکا نیز بردارند و ایالاتمتحده را وادار به پاسخگویی به اتهامات ضدحقوق بشری درباره نوع برخورد با مهاجران و لاتینتبارها کنند.
ارسال به دوستان
چشم مسلمانان به ایران
واکنش تمجیدآمیز افکار عمومی جهان عرب نسبت به ساخت واکسن ایرانی کرونا و تزریق آن توسط رهبر انقلاب
گروه سیاسی: تصویری که روز جمعه از لحظه واکسینه شدن رهبر حکیم انقلاب اسلامی به وسیله واکسن ایرانی منتشر شد، علاوه بر پیامهای خاصی که درباره خودکفایی و قدرت جمهوری اسلامی ایران داشت، واکنشهای بسیاری را نیز در میان مردم کشورهای منطقه و رسانههای خارجی در پی داشت. به گزارش «وطنامروز»، انتشار این تصاویر و موفقیت واکسنهای ایرانی در طی کردن مسیر تستهای بالینی و دریافت مجوز اضطراری جهت واکسیناسیون عمومی از چند جهت دارای اهمیت است. یکی از وجوه اهمیت این اتفاق، رسیدن ایران به خودکفایی تولید واکسن کرونا و قرار گرفتن نام جمهوری اسلامی در بین معدود کشورهای تولیدکننده واکسن کروناست. این اهمیت زمانی بیشتر میشود که طبق نظر بسیاری از کارشناسان و برخلاف باور عمومی که در گذشته وجود داشت، تزریق یک مرحلهای واکسن کرونا نمیتواند برای مدت طولانی برای افراد ایمنی ایجاد کند. بنابراین احتمال میرود پروسه واکسیناسیون عمومی هر 6 ماه یا یک سال یک بار تکرار شود. بر همین اساس، کشورهای تولیدکننده واکسن نسبت به باقی کشورها جایگاهی ویژه خواهند داشت. یکی از آوردههای خودکفایی در تولید واکسن را میتوان درآمدهای حاصل از فروش آن دانست. ۳ ماه پیش در زمان آزمایشهای اولیه واکسن «کوو ایران برکت»، محمد مخبر، رئیس ستاد اجرایی فرمان حضرت امام(ره) در نشستی اعلام کرد: «تاکنون بیش از ۵ کشور داخل و خارج منطقه تقاضای پیشخرید واکسن ایرانی کرونا را از ما داشتند». همین امر نشاندهنده گوشهای از فوایدی است که خودکفایی در تولید واکسن میتواند برای کشور حاصل کند.
وجه دیگر اهمیت این اتفاق، یکتایی ایران در بین کشورهای منطقه در امر تولید واکسن کروناست. در حالی که دیگر کشورهای منطقه غرب آسیا بویژه کشورهای حاشیه خلیجفارس به واردات واکسنهای خارجی افتخار میکنند، جمهوری اسلامی ایران 6 نوع واکسن را در دست ساخت دارد؛ واکسنهای کوو ایران برکت، پاستور، رازی، فخرا، میلاد و نورا در حال حاضر در مراحل مختلفی از آزمایشهای نخست بالینی تا کسب مجوز تزریق اضطراری قرار دارند. این موفقیت ایران بار دیگر اقتدار معنوی و علمی کشور را در نسبت با کشورهای منطقه خود نشان داد، تا آنجا که در روزهای اخیر بسیاری از تحلیلگران تصویر رهبر حکیم انقلاب در حین تزریق واکسن ایرانی کرونا و زبان بدن ایشان در آن هنگام را نمادی از اقتدار و غرور ملی ایرانیان دانستند؛ تصویری که واکنشهای بسیاری را نیز در فضای مجازی برانگیخت.
* مانور اقتدار ایرانی
اما فارغ از اقتدار علمی و محاسن مادی خودکفایی کشورمان در تولید واکسن کرونا، واکنشهای کاربران عربزبان شبکههای اجتماعی پس از انتشار تصاویر تزریق دوز اول واکسن «کوو ایران برکت» قابل توجه بود. در همین زمینه شبکه خبری الجزیره در گزارشی اختصاصی به برخی از این واکنشها پرداخت. در این گزارش آمده است: هشتگ «لقاح_کورونا_ایرانی» پس از انتشار تصاویری از تزریق نوبت اول واکسن ایرانی کرونا به رهبر عالی ایران، آیتالله خامنهای، در رتبه نخست ترندها قرار گرفت. این هشتگ با اقبال زیاد کاربران عربزبان شبکههای مجازی مواجه شده است.
در ادامه، این شبکه به ۳ نمونه از توئیتهای کاربران عربزبان اشاره کرد.
کاربر «وائل اهوازی» در توئیتی نوشت: «تاریخ خواهد نوشت در کشوری که سختترین تحریمها را تحمل میکرد، دانشمندانش توانستند واکسن بسازند و بالاترین مقام آن کشور این واکسن را جلوی دوربینها تزریق کرد تا ثابت کند اعتماد به جوانان و ظرفیت داخلی کشور نه یک شعار، بلکه یک عمل صادقانه است». کاربر دیگری به نام «محمد نبیل» نیز نوشت: «آینده برای کسانی است که غذا و دارو تولید میکنند؛ آینده برای کسانی است که به کارخانهها و آزمایشگاهها اهمیت میدهند. آینده برای کسانی نیست که به دیگران وابسته باشند و به بزرگترین برج و بزرگترین بشقاب غذا اهمیت دهند!».
«علی نصرالله» دیگر کاربر عربزبان هم نوشت: «در واقع، ممانعت استکبار جهانی یک گزینه صحیح است که شما را به یک کشور درجه یک هستهای، صنعتی و علمی تبدیل کند که میتواند واکسنهای غربی کرونا را کنار بگذارد و خود واکسن تولید کند». به جز این نمونهها، با جستوجوی کمی میتوان نوشتههای بسیاری را در فضای مجازی یافت که هشتگ «لقاح_کورونا_ایرانی» در آن حک شده است که بیشترین اشاره این مطالب به موفقیت ایران در عین تحریمهایی که علیه آن اعمال شده و تفاوت رویکرد رهبر عالی ایران با رهبران کشورهای دیگر منطقه است. در ادامه قسمتی از این واکنشها را مشاهده خواهید کرد.
«احمد یاسین» روزنامهنگار سعودی در واکنش به این اتفاق نوشت: «در حال حاضر مخالفت قدرتهای جهانی (با جمهوری اسلامی ایران) یک گزینه شکستخورده است (چرا که) در وهله اول شما را به یک دولت هستهای، صنعتی و علمی تبدیل میکند. و بعد از آن میتوانید از واکسنهای کرونای ساخت غرب بینیاز شوید و واکسن مخصوص به خود را بسازید».
کاربری عراقی به نام «اکرم هاشم» نیز نوشت: «جمهوری اسلامی ایران 40 سال است در محاصره است. محاصره و تحریمهایی بر تمام مفاصل کشور. اما هر که به خدا توکل کند، برای او کافی است و هیچ ترسی برای شما نیست وقتی در نگاه صاحب زمان هستید».
«ابو حیدر العتابی» با انتشار تصویر رهبر انقلاب در حین تزریق واکسن با کنایه به برخی رهبران جهان عرب نوشت: «تفاوت بسیار زیادی وجود دارد بین رهبری که برای خرید واکسن از دیگران چاپلوسی میکند و رهبری که کشور خود را به مراحل پیشرفته میرساند که واکسن تولید کند».
«محمد الرحبی» پژوهشگر تاریخ اهل عمان نیز نوشت: «در حمایت از تلاشهای جمهوری اسلامی ایران در پژوهشهای علمی و عملی خود برای تولید واکسن «کوو ایران برکت»، امید من این است که وزارت بهداشت عمان مذاکره با تولیدکنندگان این واکسن به منظور تهیه آن را شروع کند».
کاربر «لکیث فاضل» نوشت: «ایران بهرغم تحریمها، در ساخت واکسن کرونا به باشگاه کشورهای سازنده این واکسن پیوست. رهبر عالی ایران میتوانست واکسن خارجی مصرف کند اما با اعتقاد به تواناییهای فکری جوان ایرانی، واکسن داخلی را انتخاب کرد».
این موارد تنها نمونههایی از نوشتههای کاربران عربزبان بود. بخش دیگری از واکنشها نیز به مقایسه تصاویر لحظه واکسن زدن رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران با پادشاه عربستان سعودی، سلمان بنعبدالعزیز اشاره داشت. کاربران، زبان بدن اقتدارآمیز مقام معظم رهبری و تزریق واکسن تولید داخلی به جای واکسن وارداتی خارجی را مهمترین تفاوت ۲تصویر و آن را برآمده از ۲ دیدگاه متفاوت دانستند.
ارسال به دوستان
سرلشکر سلامی با اشاره به دستاوردهای هوافضای سپاه پاسداران خبر داد
7000 کیلومتر برد پهپادهایمان
گروه سیاسی: سردار سرلشکر حسین سلامی، فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی روز گذشته در جریان رونمایی از واکسن نورا از دستیابی سپاه به پهپادهایی با برد 7000 کیلومتر خبر داد.
به گزارش تسنیم، فرمانده کل سپاه که در این مراسم در حال برشمردن دستاوردهای کشور در حوزه علم و فناوری بود، گریزی هم به حوزه هوافضا زد و گفت: ما امروز پهپادهای پهنپیکری داریم که 7 هزار کیلومتر میروند و برمیگردند و در هر نقطهای بخواهند فرود میآیند.
صحبت سردار سلامی در حالی مطرح میشود که آخرین روز اردیبهشتماه امسال سپاه از جدیدترین پهپاد پهنپیکر خود با نام «غزه» یا «شاهد 149» رونمایی کرد که با تجهیز به موتور توربوپراپ و ابعادی بزرگتر نسبت به «شاهد 129»، توانایی حمل مقدار بیشتری مهمات را دارد و هرچند برد عملیاتی آن رسما اعلام نشد اما با توجه به نوع موتور بهکار گرفته شده در این پهپاد میتوان حدس زد برد عملیاتی بیشتری نسبت به سایر پهپادهای سپاه داشته باشد. تا پیش از این، پهپاد «شاهد 171» که نمونه پهپاد غنیمتی RQ - 170 آمریکایی بود با برد 4400 کیلومتر، دوربردترین پهپاد ایرانی به شمار میآمد.
اما در صحبتهای سردار سلامی یک نکته دیگر هم وجود دارد و آن اینکه این پهپاد هرجا بخواهد فرود میآید. این بدان معنی است که احتمالا این پهپاد به سیستم نشست و برخاست خودکار هم مجهز شده و میتواند بدون نیاز به بازگشت به پایگاه مبدأ، به اجرای ماموریت بپردازد. یعنی اگر قرار بود این پهپاد پس از اجرای ماموریت به پایگاه مبدأ خود بازگردد، نیمی از برد عملیاتی آن در مسیر برگشت صرف میشد و به این ترتیب شعاع عملیاتی آن نصف میشد اما با تجهیز پهپاد به سیستم auto take off -land شعاع عملیاتی آن افزایش یافته و میتواند پس از پرواز از پایگاه مبدأ خود در پایگاه دیگری فرود بیاید که این موضوع هم بر قابلیتهای عملیاتی پهپاد 7000 کیلومتری میافزاید. طی سالهای اخیر نیروهای مسلح کشورمان بویژه نیروی هوافضای سپاه سرمایهگذاری گستردهای را در حوزه پهپادی انجام دادهاند و به دستاوردهای قابل توجهی هم در این حوزه دست پیدا کردهاند.
این در حالی است که همپیمانان ایران در منطقه نیز با دستیابی به قدرت پهپادی بویژه پهپادهای انتحاری به قدرت دفاعی چشمگیری دست پیدا کردهاند؛ قدرتی که به گفته مقامات آمریکایی علاوه بر آنکه توانسته است برتری هوایی آسمان منطقه را از آمریکاییها بگیرد موجب شده ترس از حملات پهپادهای انتحاری به بزرگترین نگرانی عملیاتی مقامات کاخ سفید در عراق بدل شود.
در چند ماه اخیر حملات پهپادهای انتحاری علیه مواضع آمریکا در عراق افزایش پیدا کرده است و حتی رادار سامانه پاتریوت مستقر در پایگاه عینالاسد و آشیانه هواپیمای سیا در اربیل نیز مورد هدف این پهپادها قرار گرفت.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|